وحید حاجی پور | نقل است وقتی یوسف نبی را به شهر آوردند تا به بهایی گزاف بفروشند، پیرزنی فرتوت از لابهلای جمعیت پیش آمد و پیشنهاد خرید یوسف را ندا داد؛ به او گفتند چه داری؟ گفت حاصل زندگیام 10 کلاف نخ است، آوردهام تا بیع یوسف کنم. به او خندیدند و خطابش کردند که ارزش یوسف زیباروی، از جان بسیاری از مردم مصر ارزشمندتر است. پیرزن پاسخ داد: میدانم، قصدم فقط آن است نامم در جرگه خریداران او قرار گیرد.
حکایت آن پیرزن، با احوال این روزهای صنعت نفت مویی نمیزند؛ با افرادی که این روزها بهعنوان
وزیر نفت پزشکیان مطرح میشوند، کسانی که میدانند اقبالشان برای حضور در رأس وزارت نفت کوتاه است اما چنان بادی در غبغب میاندازند که گویی عنقریب است به مجلس معرفی شوند.
جماعت نفتی، در عجب مانده است برخی از گزینهها که خود را مبارزان صف بلا و مرد میدان میدانند، چه چیز در شخصشان دیدهاند که برای خود، شأن وزارت تراشیده و جامه صدارت دوختهاند؟
این اکابر بی عیار، بهتر از همه میدانند به آنی باطل می شوند اما 100 را میگیرند تا 50 قوتِشان شود؛ فهم کرده اند وزیر نفت قسمتِ آن دیگری است اما در جلسات
کمیته نفت خیمه زده اند تا در صف تقسیم غنائم، بزرگترها را صاحب شوند. یکی شود مدیرعامل شرکت ملی نفت، دیگری به ریاست صندوق بازنشستگی صنعت نفت برسد و آن بزرگوار، پشت درب اتاقش بنویسد «معاون محترم وزیر نفت».
برای فردا روزی هم که به سمتی گماشته شدند، فریاد «آنا رَجُل» سر دهند که اگر ما نباشیم، پس که باشد؟! هر چه باشد قرار بود وزیر باشیم!
این هم امتیازی است؛ به گوشه و کنار رفته و یا در جمع نوادگان خود بگویند «پیرتان» روزی قرار بود وزیر باشد اما خود دست رد زد. ترجیح داد اصلحی حاذق صدارت کند و خودش، در سمتی دیگر مدد رسانش باشد.
مخلص کلام؛ آواز سهم خواهی سر داده شد. از امروز، جنگِ سمتها آغاز میشود...