حمید حاجیپور/ در بخش نخست این گزارش که روز گذشته منتشر شد، ماجرای سفر به سکوی نفتی سلمان در میانه خلیج فارس و در میدان مشترک نفتی ایران و امارات را خواندید و با مختصات این سکو و یکی دو بخش فنی آن آشنا شدید. اینک در بخش دوم و پایانی با زندگی و دلمشغولیهای کارکنان بیشتر آشنا میشویم.
***
هوا رو به تاریکی است ولی نور مشعل فلرها هنوز آسمان را روشن نگه داشتهاند. چیزی به شام نمانده، رستوان در طبقه اول ساختمان اداری است. البته ساختمانهای اینجا با ساختمانهای شهری فرق میکند، سازههای سکو فلزی و صنعتیاند و اینجا خبری از خاک و سیمان و گچ و آجر نیست. انگار کانتیر تریلر را روی هم سوار کردهاند و رنگ سفیدی هم به آنها زدهاند. ابعاد اتاقها هم کوچکتر از ٦ متر است. هر چه باشد اینجا سکوست. سازهای فلزی در 150 کیلومتری جزیره لاوان.
همراه با افسر ایمنی وارد آشپزخانه میشویم. سرآشپز و چند آشپز دیگر در حال تدارک شام هستند. یکی ماهی سرخ میکند و دیگری برنج را آماده میکند و بقیه هم سالاد و ماست را روی میز غذا میچینند. همه چیزتر و تمیز و بدون عیب و نقص.
محمد ربیعه سرآشپز سکو با لباس یکدست سفید و کلاه استوانهای، بیشباهت به سرآشپزهای فرانسوی نیست. از او درباره کیفیت غذا روی سکو میپرسم، البته یاد نرفته بگویم او اهل آبادان و پر از انرژی است: «شرایط سکو با همه جا فرق میکند، مواد غذایی که استفاده میکنیم با کشتی یا بالگرد به سکو میآید، سعی میکنیم بهترین مواد غذایی را سفارش بدهیم. سکو به خاطر محدودیت فضا، امکانات رفاهی خاصی برای کارکنان ندارد. پس بهترین تفریح و تنها تفریح آدمهای سکو رستوران است. ما سعی میکنیم با استفاده از مواد غذایی رنگی مثل سبزیجات و شکل دادن به آنها تا حدی انرژی و شادابی را به همکارانمان برگردانیم.»
ساعت نزدیک ٧ است و کم کم سر و کله همه آدمهایی که امروز دیدهام پیدا میشود. همه بشقاب و قاشق و چنگال به دست؛ اول سالاد بعد غذا. طولی نمیکشد که صندلیهای رستوران کوچک پر میشود از آدمهایی که امروز شاهد کار سختشان بودهام. خیلی طول نمیکشد که بفهمم رستوران فقط جایی برای غذا خوردن نیست، بلکه جایی است برای دورهم نشینی و گفتن و خندیدن و فرار از دلتنگیها.
از رستوران تا محل استراحت کارکنان فقط چند پله فاصله است. در را که باز کنیم، راهروی دراز و کم عرض مسیر را نشانمان میدهد. جلوی اتاقها کفشها جفت شدهاند. یعنی آنهایی که شیفتشان تمام شده برگشتهاند برای استراحت. درمیزنم و وارد یکی از اتاقها میشوم.
اتاقی که بیشتر از ٦ متر مساحت ندارد و دو سوم آن را تخت و کمدها گرفتهاند؛ ٤ تخت و ٤ کمد. جا برای دراز کردن پا هم نیست. کسی که میخواهد تلویزیون ببیند یا باید روی تختاش دراز بکشد یا اینکه پاهایش را جمع کند و پایین بنشیند. همه اتاقها همین شکلی هستند و درست با همین عرض و طول. فرقی هم نمیکند مهندس باشی یا اپراتور یا کارگر خدماتی؛ امکانات برای همه یکی است. اتاقی که ما آمدهایم فعلاً یکی از ساکنانش حضور دارد، فرجالله اردشیری لردجانی که ١٠ سال است روی چاههای نفتی کار میکند. ٥٠ ساله است و ٥ سر عائله دارد.
لردگانی است و برای بازگشت به خانهاش راهی طولانی طی میکند. وقتی که وارد اتاقش شدیم در حال تماشای تلویزیون بود. میگوید تنها تفریحش تماشای تلویزیون است. بر خلاف اینکه تصور میکردم به خاطر شرایط آب و هوا و دوری از خانواده و حساس بودن شغل، حقوق خوبی میگیرند، متوجه میشوم که اصلاً اینطور نیست. حقوق اردشیری با اضافه کاری و چیزهای دیگر حدود ٢ میلیون و خردهای میشود. اگر فیش حقوقیاش را نمیدیدم باورم نمیشد. وقتی از او میپرسم که چرا اینقدر کم؟ میگوید: «حقوقم راضیکننده نیست ولی خدا را شکر میکنم که میتوانم نان حلالی برای خانوادهام ببرم. آنها هم امیدشان بعد از خدا به من است.»
از او خداحافظی میکنم ولی درد و دلهایش کاملاً ذهنم را مشغول کرده. موقع استراحت، بعضیها در صف حمام هستند و چند نفری هم توی اتاق بیلیارد بازی میکنند و سن و سالدارها هم بیرون ساختمان روبهروی دریا ایستادهاند؛ خاطره میگویند و ماهی میگیرند. در این هوای طوفانی فعلاً ٢ ماهی تک خال دشت کردهاند.
من و عکاس قرار نیست امشب را استراحت کنیم؛ هر جایی که سرک میکشیم شیفت دوم را بیدار میبینیم و در حال کار. واقعاً کار کردن روی سکو برای یک لحظه هم متوقف نمیشود. ساعت از ٥ صبح گذشته و سرزده و مثل بازرسها وارد اتاق مهندس یزدان پناه، رئیس سکو میشویم. سرگرم بررسی گزارشات ٢٤ساعت گذشته مرکز تعمیرات و بهرهبرداری است. آمارها را با چند روز پیش تطبیق میدهد تا ببیند تولید کاهش داشته یا افزایش. بررسیهای نشان از افزایش دارد.
مهندس هم درباره کار روی سکو و مشکلات کارکنان طرح اقماری حرفهایی دارد که شنیدنی است: «کار کردن روی سکوهای نفتی برای خیلیها غیرقابل درک و تحمل و اغلب درک دقیقی از کارکنان ما ندارند و اینکه افراد اینجا با چه شرایط روحی و روانی و جسمی کار میکنند. من بارها گفتهام و حتی صاحبان فن هم میدانند کار کردن روی سکو مثل کار کردن روی بمبی است که هر آن احتمال دارد منفجر شود. حساب کنید لولههای گازی که از سکو به چاههای نفت تزریق میشود حدود ٢ هزار و ٥٠٠ پی اس آی فشار دارد و اگر یکی از همین لولهها به اندازه نوک سوزن نشتی پیدا کند، ممکن است کل سکو روی هوا برود. استنشاق همین گاز حتی برای چند ثانیه باعث مرگ میشود. بسیاری از همکاران که اینجا هستند یا بازنشسته شدهاند، دچار بیماریهای تنفسی و حتی ناشنواییاند. صدای سوت انتقال گاز در لولهها به مرور به شنوایی آسیب میرساند، حتی گوشیها هم برای پیشگیری مؤثر نیستند.»
وی درباره مشکلات دیگر کارکنان طرح اقماری سکوهای نفتی و گازی میگوید: «گذشته از همه مشکلاتی که وجود دارد و همکارانم گفتهاند، به نظرم کسی که دور از خانه و خانوادهاش کار میکند و توانسته سالهای سال با این مشکل کنار بیاید، پشتیبان خوبی دارد. همسران ما پشتیبان خوبی هستند و در غیابمان توانستهاند خانه را مدیریت کنند و برای فرزاندمان هم مادر هستند هم پدر. اگر همسر نتواند از پس مشکلات بربیاید همسرش نمیتواند در چنین شرایطی تاب بیاورد و مجبور به بازگشت میشود. چنانچه در طول سالهای گذشته برخی از همکاران درخواست انتقال دادند و به شهر خودشان بازگشتند.
اما گلایه دیگری هم دارم که دغدغه همه کسانی است که اینجا کار میکنند. خیلیها تصور میکنند ما در شرکت نفت حقوقهای نجومی میگیریم ولی اصلاً اینطور نیست. تفاوت حقوق ما نسبت به کسانی که روی خشکی یا شهرهای بزرگ کار میکنند در بدی آب و هوا و شرایط سخت کاری است. اگر بشود دوری از خانواده و استرسی را که بچهها تحمل میکنند هم محاسبه کرد، میشود گفت ارزشی ندارد. هنوز پس از چندین سال وامی که به ما میدهند همان ١٥ میلیون است. این درحالی است که همه رتبههای ما در شرکتهای دیگر داخلی و خارجی، خیلی بیشتر از ما حقوق میگیرند.»
ساعت ٩ و ٤٥ دقیقه صبح است و بالگرد «تهران ق» یا به قول بچههای سکو «پیکان ب» دنبالمان آمده. دقیقاً ٢٤ ساعت با کارکنان سکوی زندگی کردیم؛ حرفها و مشکلاتشان را شندیدم و حالا زمان رفتن است یا بهتر که بگویم زمان فرار. فرار از سوت تیز تزریق گاز و آتش فلرها و آهن سرد و امواج بیقرار.
دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۳۱
و متاسفم برای اکثر مدیران عالی رتبه صنعت نفت که به هر چیزی اهمیت می دهند بجز منابع انسانی و این شامل مدیران منابع انسانی هم می شود.