به گزارش میز نفت، پیش از کشف نفت، بنیامین سیلیمین شیمیدان برجسته آمریکایی و پسر علم شیمی امریکا در سال ۱۸۵۰، قراردادی را با یک گروه بازرگانی امضا کرد تا تحقیقات مدونی را برای کاربرد روغنی سیاه و بدبو آغاز کند. قرارداد وی با این گروه ۵۲۶ دلار و ۸ سنت بود؛ چیزی حدود 10 هزار دلار به ارزش امروز.
با آغاز پژوهشها، وی به تنها به یکی از کاربردهای نفت پی برد و آنهم روشنایی بود. سیلیمین به این گروه از بازرگانان اعلام کرد با آزمایشهایی که روی نفت یا همان «روغن صخره» انجام داده است آمادگی دارد در قبال پرداخت کامل دستمزدش، گزارش نهایی را به آنها تحویل دهد. بازرگانآنکه توانایی پرداخت آن حجم عظیم پول را نداشتند خواستار تخفیف بودند که با پاسخ منفی شیمیدان مواجه شدند.
*بنیامین سیلیمین شیمیدان
سرانجام پروژه به قهر سیلیمن منتهی و وی از دسترس خارج شد. در میان تیمی که حاضر نشدند به سیلیمین پول بدهند، فردی به نام جرج بیزل حساب خود را با دیگر شرکای خود جدا کرد و شخصاً به سراغ شیمیدان رفت.
در آن روزها، روشنایی عمدتاً از طریق روغن چراغی که از زغالسنگ گرفته میشد تأمین میشد لذا استفاده از نفت صخرهها که هیچکس به آن توجه نداشت میتوانست سرمایهگذاران را به ثروت عظیمی سوق دهد. این همان موضوعی بود که بیزل زودتر از همه فهمید.
بیزل به سراغ جیمز تاونزند رئیس یکی از بانکهای نیوهیون رفت تا او را متقاعد کند اسپانسر این تحقیقات شود. با چراغ سبز تاونزند، آنها به سراغ شیمیدان رفتند و پیشپرداخت ۱۰۰ دلاری بهحساب او در نیویورک سیتی حواله کردند اما پرفسور راضی نبود و در قبال این پیشپرداخت تنها خلاصهای از گزارش خود را تحویل داد.
وی که متوجه اشتیاق مشتریان خود شده بود، نسخه اصلی گزارش را به یکی از معتمدان خود سپرد و راهی سفری به جنوب شد. وی کار را تعطیل کرد تا به سرمایهگذاران تفهیم کند بر سر پول با کسی تعارف نکند حتی به قیمت هدر کردن وقت خود؛ در این وضعیت، بیزل به هر دری زد تا بقیه دلارها را تهیه کند اما در هر تلاش، این سنگها بودند که تیر بیزل به آنها اصابت می کرد.
وی سرانجام موفق شد یکی از شرکای خود را قانع کند تا پول پرفسور را بهحساب وی حواله کرده و کار را یکسره کند. با حواله تمامی طلب پرفسور گزارش نهایی تحقیقات سیلیمین در تاریخ ۱۶ آوریل سال ۱۸۵۵ روی میز کار بیزل قرار گرفت و همه مطالعه کنندگان در سیر اعداد و فرمولهای آن گزارش گیج و مبهوت بودند و به خود لعنت میفرستادند که پول خود را حرام این گزارش کردهاند.
سیلیمین در گزارش هرگونه تردیدی را در مورداستفاده جدیدی که میشد از نفت خام کرد از بین برده بود. او به سرمایهگذاران نوشته بود:
«این مایع میتواند در سطوح مختلف حرارت گذاشتهشده و از این طریق به چندین ماده جدید تقطیر شود که تمامی آنها از کرین و هیدروژن تشکیل شده است.آقایان ازنظر من دلایل کاملاً مستندی وجود دارد که اینک کمپانی شما ماده خامی را صاحب شده است که میتواند با راههای کمهزینهای به محصولات باارزشتری دست پیدا کند.»
با تحلیل گزارش سیلیمین، کمپانی خود را تجهیز کرد و با جذب سرمایهگذاران ازجمله خود شیمیدان، نام «نفت صخره پنسیلوانیا» را برای خود برگزید تا با پسوند «صخره» حساب خود را با سایر روغنها جدا کند.با آغاز فعالیتهای این شرکت، از روشهای ابتدایی برای جمعآوری نفت استفاده میشد؛ کارگران شرکت با کفگیر زدن و خیساندن کهنه پارهها در برکهها نفت را از لای صخرهها و سطح زمین جمع میکردند و در بشکههای چوبی میریختند.
آنها هر روز برای تداوم جوشش زمین جهت تراوش نفت دعا میکردند و آرزو میکردند این چشمهها هیچوقت خشک نشود. بهمرورزمان فعالیتهای این شرکت رونق گرفت و توانست بخش قابلتوجهی از بازار روغنهای روشنایی را از آن خود کند اما هنوز ابهامهای جدی درباره آن وجود داشت.
در هلند و فرانسه پالایشگاههای جدیدی برای زغالسنگ ایجادشده بود زیرا سوخت غالب در قرن نوزدهم زغالسنگ بود و نفت به دلیل بد بو بودن و اشتعال فراوآنکه خارج از نیاز منازل بود دردسرهای فراوانی را به همراه داشت.ضمن آنکه چراغهای روشنایی که در بازار فروخته میشد قابلیت سوزاندن نفت را نداشتند و موجب آتشسوی میشدند.
کمپانی نتوانسته بود همه چراغسازان را متقاعد کند که چراغهایی را بسازند که بتواند با محصول آنها کار کند. درحالیکه همهچیز خوب پیش میرفت خیرهای جالب درباره زغالسنگ و عدم همکاری چراغسازان قیمت نفت را کاهش داده و کمپانی را در آستانه ورشکستگی قرار داده بود.
گران بودن چراغهای نفتی و تردید درباره کافی نبودن منابع نفت این وضعیت را برای کمپانی به بار آورده بود تا روزی که یک نیویورکی توانست چراغ ارزانقیمتی بسازد که همه مشکلات را برطرف کند؛ از طرفی کمپانی هم قیمت نفت یا کروزن را کاهش داد تا بازارش گسترش یابد اما چیزی که بیزل را بهشدت نگران کرده بود کشف منبع جدیدی برای نفت بود. استفاده از کف گیر و یا شیوه مترقیاش یعنی کندن زمین پاسخگوی نیازهای کمپانی و مردم نبود.
ادامه دارد ...