۱
۲
یادداشت وارده

گزارش زندگی یک اقماری

اوایل سالهای کار اقماری اوضاع خوب بود. در چهارده روزِ کاری روزشماری می کردم، زمان بازگشت به خانه فرا برسد. دیدار اهل خانه برایم جذاب بود، فرزندانم کم سن وسال تر بودند و زمان حضورم در خانه لحظات خوشی با هم داشتیم اما حالا در طول روزهایی که من در محل کار هستم هیچ کدامشان جویای احوال من نمی شوند.
گزارش زندگی یک اقماری
حدود سی سال است که کارمند شرکت نفت است. به چهر اش که نگاه می کنی حرفها و درد دلهای زیادی دارد که بیان کند، اما غروری سخت مانع از گشایش راز دل او می شود. با قدری همزبانی کم کم سر صحبت را باز می کند از گذشته های دور خود صحبت میکند از روز های اول استخدام و شوق، علاقه و انگیزه فراوان خود می گوید، از ازدواج و تشکیل خانواده، از تولد فرزندان خود. از روزهای خوب و خوشی خود در کنار خانواده و کار در یکی از واحد های نفتی شهر های جنوب کشور که روزها در شرکت و عصر در کنار خانواده سر می کرده است. تا اینکه به دعوت و با تشویق مسولان و وعده دریافت حقوق و مزایای بیشتر تصمیم به انتقال به یکی از مناطق عملیاتی می گیرد.

تا اینجای صحبت می شد تاثیر خوب خاطرات گذشته را هنگام تعریف کردن آنها در چهره اش دید. او ادامه می دهد که هم اکنون در یکی از مناطق عملیاتی بصورت طرح اقماری مشغولم. لحظه ای مکث کرد و صورت را میان دستان خود گرفت. گویا غم و اندوه به یکباره تمام وجود او را فرا گرفت. تاب و توان او به یکباره تمام شد. با صدایی لرزان به صحبت ادامه داد... حدود چهارده سالی می شود که در این منطقه هستم. چهار ده روز در منطقه عملیاتی بصورت شبانه روزی در اختیار شرکت و چهارده روز دیگر در منزل کنار خانواده هستم. فرزند اولم پسر ۳۰ ساله است و ازدواج کرده است و یک نوه دختر از او دارم. دو فرزند دیگرم دختر هستند و یکی از آنها ۲۷ سال و دیگری ۲۱ سال دارد.

زندگی ما تا زمانی که من در خانه بودم بسیار زیبا و پر جاذبه دنبال می شد و عشق و محبت فراوانی در میان خانواده موج می زد. اما از سالی که به این منطقه منتقل شدم، کم کم خوشی ها جای خود را به ناخوشی دادند. آن عشق و علاقه کم رنگ شده است و در بسیاری مواقع تصورم بر این است که وجود ندارد. فرزندانم با من مانند غریبه ها رفتار میکنند و روز هایی که در خانه هستم گویا مزاحم آنها هستم، کسی که هر از گاهی به خانه می آید و روال عادی زندگی آنها را مختل می کند.

به زندگی بدون من عادت کرده اند؛ بود و نبود من در خانه برایشان عادی و بی اهمیت شده است و فقط زمانی به سراغ من می آیند که نیاز مالی داشته باشند. برایشان به عابر بانکی شبیه شده ام و در غیر این صورت انگار که در خانه نیستم. در هیچ کاری با من مشورت نمی شود.

نظر من دیگر برای آنها اهمیت ندارد، رفتارشان بسیار سرد و زننده است، بعضی مواقع که در خانه هستم از رفتار سرد آنها خسته می شوم و پیش خودم می گویم که کاش زودتر به محل کارم برگردم. در آنجا من مسولیت خوبی دارم و رئیس یکی از واحد های فنی، خدماتی هستم.

تعداد زیادی جوان زیر دستم مشغول به کار هستند و احترام زیادی به من می گذارند. لااقل می دانم که وجودم اهمیت دارد و نقشی دارم، در خانه که هستم دلم برای کارم تنگ می شود. اوایل سالهای کار اقماری اوضاع خوب بود. در چهارده روزِ کاری روزشماری می کردم، زمان بازگشت به خانه فرا برسد. دیدار اهل خانه برایم جذاب بود، فرزندانم کم سن وسال تر بودند و زمان حضورم در خانه لحظات خوشی با هم داشتیم اما حالا در طول روزهایی که من در محل کار هستم هیچ کدامشان جویای احوال من نمی شوند.

حتی یک پیامک خشک و خالی هم برایم نمی فرستند. خانواده ام بسیار سرد و بی روح شده اند. شرایط کار من بر روی آنها نیز تاثیر گذاشته است. نبود من رفتار آنها را تند و خشن کرده است آنها یاد گرفته اند به تنهایی از پس مشکلاتشان برآیند، چون در مواقع نیاز آنها، حضور نداشتم.

بیماری، درس، مدرسه و بسیاری مسائل دیگر... ؛ در تمام این سالهای آخر کارم هر روزش برایم مانند کابوسی می گذرد. روزهای گذشته دور را به خاطر می آورم. روزهای شادی که در کنار خانواده ام سپری شد. اما دیگر آن روزهای خوب در کار نیست جز عذاب و درد برایم چیزی نمانده و همانند کسی که بی هدف فقط گذران عمر می کند شده ام؛ کسی که فقط نفس می کشد و هیچ لذتی در این نفس کشیدن نیست.

هدف یک پدر در زندگی تنها خوشحالی خانواده اش است و برای رسیدن به این هدف تمام تلاش خود را می کند. اما من هر چه تلاش کردم سودی نداشته، چون خانواده ام حوشحال نیستند. گمان می کردم با کار در شرایط اقماری و درآمد بیشتر، زندگی راحت تری برایشان می سازم اما چنین نشد و هر چه جلوتر می رویم از هم دورتر و دورتر می شویم. کاش می شد زمان به عقب باز گردد و من هنوز نقش خودم را در خانواده ام داشتم. کاش هنوز پدر بودم.....
يکشنبه ۲۱ تير ۱۳۹۴ ساعت ۰۲:۰۰
کد مطلب: 7124
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


درسته که باید اصولی و منطقی راهکاری برای این معضل یافت اما باید دانست که همه راه ها بسته نیست و هیچگونه اجباری برای کار کردن در چنین شرایطی وجود ندارد.به نظر میرسد افرادی که دچار اینچنین مشکلاتی هستند میتوانند درخواست انتقالی بدهند.
کریمی
Iran, Islamic Republic of
کدوم اصول منطق. من الان کارشناس معدنم 23 روز معدنم و 7 روز تو راه وخونه هستم. اگه منطقه خودم کار بود عمرا یک روز این شکلی کار می کردم.