به گزارش «
ميزنفت»، لس آنجلس تایمز نوشت: تغییر سیاست اوباما در قبال دوستان آمریکا تعهدات آمریکا را به این کشورها در راستای منافع واقعی آن قرار خواهد داد.
باراک اوباما رئیس جمهور (آمریکا) در دوره ریاست جمهوری اش از خود مهارت خاصی در به خشم آوردن دوستان آمریکا نشان داده است. او اول، بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل را دلخور کرد و او شکایتش را به صحن کنگره برد. اکنون (ظاهرا) وی مایه دلخوری ملک سلمان شاه عربستان سعودی شده است که ناخرسندی اش را با طفره رفتن از حضور در اجلاس این هفته دولتهای متحد خلیج فارس در کمپ دیوید نشان داد.
دگرگونی روابط آمریکا با دو شریک راهبردی دیرینه اش نگرانی های زیادی را موجب شده است. اما آیا واقعا چنین تغییری بد است؟ یا درواقع تغییر سیاستی است که باید مدتها قبل صورت می گرفت که تعهدات آمریکا را به این کشورها در راستای منافع واقعی آمریکا قرار خواهد داد؟
اوباما از احترام به این دولتها آنگونه که مرسوم بوده ، خودداری کرده است. هم اسرائیل و هم عربستان سعودی درباره تلاش دولت اوباما برای دستیابی به توافق هسته ای با جمهوری اسلامی ابراز نگرانی کرده اند. اوباما بدون توجه به چنین دغدغه هایی به کارش ادامه داده است.
همانطور که دیگران خاطرنشان کرده اند، مذاکرات هسته ای درواقع به تسلیحات هسته ای مربوط نمی شود بلکه هدف واقعی از آن خاتمه دادن به انزوای دیپلماتیک ایران است که به بحران گروگانگیری عصر کارتر باز می گردد.
اما خارج کردن ایران از انزوا چشم انداز راهبردی را به نحوی تغییر خواهد داد که برای اسرائیل و عربستان سعودی آزار دهنده است. یک توافق نهایی فورا ایران را از یک دولت منزوی به یک قدرت مهم منطقه ای تبدیل خواهد کرد. برای قدرتهای منطقه ای موجود نتیجه کار فقط یک معنی می تواند داشته باشد که کاهش مجال مانور برای آنها است.
این راهبرد توسط رئیس جمهوری که به جسارت مشهور نیست، یک شرط بندی بسیار جسورانه و واقعا خطرناک است. دو رویدادی که متقابلا نقش تقویت کننده دارند، توضیحی برای تمایل اوباما به اینگونه خطرپذیری است.
اول، سیاستهای دیرینه آمریکا دیگر موثر نیستند. تجاوزگری آمریکا که معمولا در توسل یا تهدید به زور متبلور می شد، ثبات را به خاورمیانه باز نگردانده است. همه هیاهوها درباره گسترش دموکراسی و پیشبرد آرمان حقوق بشر برای متحول ساختن کشورهای اسلامی را فراموش کنید.
دوم، شرایطی که در وهله اول الهام بخش آن سیاستها بودند، دیگر وجود ندارد. تصویر اسرائیل به عنوان داوود در محاصره غولهای عرب متخاصم و مواجه بودن آن با تهدید انقراض قریب الوقوع، دیگر با حقایق موجود مطابقت ندارد، اگر هرگز چنین چیزی وجود داشت.
بدون شک اسرائیل هنوز با تهدیدهای امنیتی مواجه است اما این مسئله نیز حقیقت دارد که اسرائیل آن تهدیدها را از طریق اقدامات نسنجیده از قبیل توسعه شهرک سازی در کرانه باختری و سرکوب فلسطینیان تشدید کرده است. تعهد آمریکا به تضمین حق موجودیت اسرائیل فسخ ناپذیر است. اما دیگر معلوم نیست چرا این تعهد باید شامل تایید سیاستهای اسرائیل شود که متعاقبا در جای دیگر برای آمریکا دردسرساز می شود.
همچنین زندگی آمریکایی ها دیگر وابسته به تضمین دسترسی آمریکا به نفت خلیج فارس نیست. در سال 1980 عربستان سعودی بزرگترین ایستگاه نفت جهان به نظر می رسید. اما با شکوفایی تولید نفت و گاز طبیعی در آمریکای شمالی اکنون آمریکا به ایستگاه نفت و گاز خودش تبدیل شده است. بنابراین آمریکا نباید اقدامات سعودی - مثلا تایید اسلام گرایی افراطی- را که نهایتا برای آمریکا زیان مالی و جانی دارد، نادیده بگیرد.
کاملا قابل درک است که اسرائیل و عربستان سعودی در برابر تغییر سیاستی که اوباما طراح آن است، مقاومت می کنند. هر دو دولت یک گزینه ناخوشایند پیش روی دارند. یا با تغییرات در سیاست آمریکا کنار بیایند و یا به دنبال یک حامی یا مدافع دیگر در جای دیگر باشند. اما عملا بدیل های چندانی برای آمریکا وجود ندارد و نقاط ضعف قابل ملاحظه ای دارند.
هراس افکنان می گویند جلب همکاری ایران متضمن تمایل به صرف نظر از دشمنان ایران است. درواقع روند بهبود روابط که هم اکنون در جریان است، مبین موضوعی کاملا متفاوت است و چشم انداز روابط آمریکا- اسرائیل و آمریکا- سعودی را بر یک مبنای شبه تجاری تر استوار می سازد.
دیپلماسی معامله است. دیپلماسی موفق به معنای توازن درست بین بده و بستان است. هرچند دیر از موعد، دولت اوباما به این امر توجه دارد که وقتیکه مسئله اسرائیل و عربستان سعودی مطرح است، آمریکا امتیازات بسیار زیادی داده و دریافتی های بسیار کمی آن هم به بهای بسیار بالا داشته است. هدف اوباما اصلاح این رویه است. ممکن است او موفق نشود اما اگر موفق شود، چه کسی اهمیت می دهد که نخست وزیر اسرائیل و شاه سعودی ابراز دلخوری کنند؟