ماجرای حمله نظامی عراق به کویت و پس از آن حمله نظامی آمریکا به کویت برای آزادسازی این کشور یکی از رویدادهای مهم تاریخ نفت جهان به شمار میرود. خانواده بوش و همپیمانان آنها همواره نقش مهمی در رخدادهای جهانی نفت داشته اند و انتظار میرود در دوره جدید حیات سیاسی آمریکا، این تاثیرگذاری به قوت خود باقی بماند چرا که نفتیهای آمریکا، در دولت دونال ترامپ حضور چشمگیری خواهند داشت. از این رو بر آن شدیم تا با انتشار سابقه نفتی سیاستمداران آمریکا و نقش آنها در معادلات منطقهای از جمله حمله نظامی به کویت، به روشن کردن اذهان مخاطبان خود بپردازیم لذا از امروز میتوانید سلسله گزارشهای
ميزنفت در این باره را بخوانید.
بیشتر مطالب منتشر شده از کتاب اعتیاد به نفت، نوشته یان راتلج – انتشارات اطلاعات- استخراج شده است که مطالعه آن به همه علاقه مندان به حوزه اقتصاد سیاسی نفت توصیه میشود.
***
هنگامی جلسه شورای امنیت سازمان ملل متحد در اوت 1990، یعنی روز حمله به عراق تشکیل شد، موضوع نفت از همان ابتدا در دستور کار قرار داشت. در اولین جلسه شورای امنیت ملی که جرجبوش پدر با مشاوران استراتژیک خود تشکیل داد، بر این نکته تأکید کرد که پای منافع حیاتی ایالاتمتحده و همچنین قوانین بینالملل درمیان است.
محاسبات آنان نشان میداد که عراق با کنترل بر نفت کویت اکنون به بیست درصد کل ذخایر ثابت شده نفت جهان دسترسی دارد و اگر به خاک عربستانسعودی، که نیروهای مسلح ضعیفی دارد حمله کند، این رقم دو برابر خواهد شد. اکنون زمان آن فرا رسیده است که ایالاتمتحده تعهد خود را در مورد دفاع از خاندان آلسعود و چاههای نفت آن عملی سازد؛ یا به تعبیر ژنرال کالین پاول رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح ایالاتمتحده، «باکشیدن خطی در روی شنها، عربستان باید از دیگران مشخص شود».
روز بعد شورای امنیت ملی برای دومین بار تشکیل جلسه داد تا در مورد واکنش آمریکا بحث و بررسی نماید. در این جلسه علاوهبر رئیسجمهور جرجبوش (پدر)، ریچارد چنی وزیر دفاع، ریچارد هاوس، دستیار ویژه رئیسجمهور در امور خاور نزدیک و جنوب آسیا، لارنس ایگل برگر، معاون وزیر امورخارجه و برنت اسکا کرافت، مشاور امنیت ملی، حضور داشتند. از اینکه چه مشورتی در مورد حمله عراق به کویت باید به رئیسجمهور بدهند همه یک خط را دنبال میکردند و چنین استدلال مینمودند که حمله صدام مسأله مهمتر از خود کویت است.
در اینجا مسأله نفت است، «بدین معنا که صدامحسین با داشتن 20 درصد و شاید 40 درصد ذخایر نفتی جهان میتواند قیمتها بهطور بیسابقهای بالا ببرد، بوش را مجاب کردند که جنگ غیرقابل اجتناب است؛ و طرح بحث نفت در تشویق رئیسجمهور به اقدام بسیار مؤثر بود، چون شخص جرجبوش همهچیز را راجع به نفت بهخوبی می دانست.
گرچه جرجبوش از اهالی یکی از ایالاتشرقی و متعلق به خانوادهای قدیمی و معتبر بود (پدرش سناتور ایالت کانکتی کات بود)، اما از چاههای نفت تگزاس برای خود ثروت قابلتوجهی اندوخته بود. او موقعیت و جایگاه خود را در اواخر دهه 1940 در شهر نفتی میدلند، که بهدلیل داشتن نفت درحال شکوفایی بود، تقویت و محکم کرد و یک شرکت متوسط استخراج و تولید نفت و گاز بهنام «زاپاتا» تأسیس کرد. در اوایل دهه 1960، بوش به اندازه کافی از عملیات و اکتشاف نفتی ثروت اندوخته بود تا به پیروی از پدرش وارد سیاست شود و خیلی سریع بهسمت سفیر ایالاتمتحده در سازمان ملل متحد، و متعاقباً رئیس هیأت نمایندگی آمریکا در چین و رئیس سازمان «سیا» منصوب گردید. در سال 1980 او بهعنوان معاون رئیسجمهور آمریکا برگزیده شد، اما او هیچگاه علاقه خود را به نفت از دست نداد.
بوش در عین حال بهخوبی درک میکرد که بحث نفت جذابیت فوقالعادهای داشته میتواند حمایت شهروندان عادی آمریکایی را به جنگ جلب نماید.
روزنامه نیویورکتایمز در گزارشی نوشت: در تاریخ 15 اوت 1990 در سخنرانی که جرج بوش برای کارکنان وزارت دفاع (پنتاگون) ایراد نمود گفت: «اگر کنترل ذخایر بزرگ نفتی بهدست صدامحسین بیفتد شغل و کارمان، نحوه زندگی ما، آزادی ما و ازادی دوستان ما در سراسر جهان بهمخاطره خواهد افتاد».
به گفته یرگین: «علاوهبر این، مشکل عمیقتر و مهم دیگری با دستیابی صدامحسین به ذخایر بزرگ نفتی بهوجود میآمد؛ یک عراق بزرگ که توانست کویت را ضمیمه خود سازد در عین حال میرود که به یک قدرت اتمی سهمگین تبدیل شود.» بهعبارت دیگر و یا آنطور که در واژهشناسی مقابله با صدامحسین متداول شد، تسلط بر درآمدهای نفتی عراق و کویت، پول و امکانات اقتصادی عظیمی در اختیار او میگذاشت که میتوانست دست بهساخت احتمالاً بهکار بردن سلاح کشتار دستهجمعی بزند.
یرگین میگوید: «این است اهمیت واقعی عامل نفت؛ درواقع بدینترتیب است که نفت به پول و قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی تبدیل میشود. نفت عامل اساسی بحران بود، نه نفت ارزان. بلکه نفت بهعنوان یک عنصر مهم در موازنه جهانی قدرت».
بههرحال، صدامحسین توسط نیروهای ائتلاف به رهبری ایالاتمتحده از کویت بیرون رانده شد، ارتش او متلاشی شد و کشورش ویران شد. در 17 ژانویه 1991 نیروهای ائتلاف عملیات طوفانصحرا را آغاز کردند. موشکهای «تام هاوک» به اهداف تعیین شده نظامی در اطراف بغداد شلیک شدند. بیش از یک ماه هواپیماهای «استیکث» اف ـ 117، بمبافکنهای ب ـ 52 و انواع مختلفی از هواپیماهای نیروهای ائتلاف بخش اعظمی از تأسیسات زیربنایی اقتصادی کشور را از بین بردند و هزاران غیرنظامی عراقی جان باختند.
در 24 فوریه، ژنرال نورمن شوارتسکف، عملیات نظامی را با یک حمله برقآسا در زمین ادامه داد؛ ارتش عراق را به محاصره دراورد و خطوط عقبنشینی آنان را مسدود نمود. کویت ازاد شد. نیروهای عراق که به سمت شمال و بهطرف رودخانه فرات درحال عقبنشینی بودند در جادهای که به «آزادراه مرگ» موسوم شد، سوختند و خاکستر شدند.
درپایان جنگ، از نیروهای آمریکایی فقط 148 نظامی کشته 467 نفر مجروح شده بودند. بدینترتیب با انجام مأموریتی با اهداف روشن اما محدود و با تلفات کم رئیسجمهور بوش (پدر) و مشاورانش تصمیم گرفتند به عملیات نظامی پایان دهند و شاهد فرورفتن و و درگیری نیروهای ایالاتمتحده در یک جنگ خونین در بغداد نباشند.
صدامحسین هم به حال خودش رها شد تا هرکاری میخواهد انجام دهد، او با بیرحمی و قساوت، قیام شیعیان در جنوب و شورشیان کرد را در شمال سرکوب کرد. اما این اقدامات بیرحمانه و دیکتاتوری صدام فقط ضعف بنیادی رژیم را نشان میداد؛ زیرا کشوری که اینچنین ویران شده و مورد بیرحمی و شقاوت قرار گرفته و تقسیم شده است، چون می تواند تهدیدی برای همسایگانش باشد چه رسد به اینکه خطری برای تنها ابرقدرت جهان محسوب شود؟
بهعلاوه، این واقعیت هم وجود دارد که از تحریمهای سازمان ملل متحد پس از شکست عراق در جنگ فقط صدامحسین و یاران و اطرافیانش در جهت اهداف خود بهرهبرداری کردند، و با آغاز قرن بیستویکم، قدرت ارتش عراق ـ علیرغم حکومت فاشیستی صدامحسین ـ متلاشی شد و از هم پاشید و روحیه آن از بین رفت و از نظر ظاهری هم بسیار ضعیف شد، و این واقعیتی بود که حوادث آینده آن را بهوضوح نشان داد.
اما 10 سال بعد، که جرج بوش پسر کاخسفید را اشغال کرد، منطق استراتژیکی که در پس اولین جنگ در خلیجفارس وجود داشت، به ناگهان و بهراحتی فراموش شد. در سال 1991 این باور وجود داشت که صدامحسین با پیروزی نظامی در کویت و برخورداری از درآمدهای نفتی کویت و عراق (و شاید عربستانسعودی) میتواند به سلاح کشتار دستهجمعی دستیابد؛ بهعبارت دیگر، قدرت نفتی بیشتر، قدرت بیشتر نظامی هم بهوجود میآورد. اما اکنون در سال 2001 پیامهایی که از کاخسفید میرسید کاملاً متفاوت بود؛ باید به مردم آمریکا گفته میشد که در معرض تهدید فوری و ویرانکننده اتمی، شیمیایی و حمله میکروبی از جانب عراق هستند، اما این بار از جانب عراقی که نهتنها دستش از ذخایر نفتی کویت مدتهای طولانی است که کوتاه شده، بلکه صنعت نفت آن کشور هم برای این که بتواند سطح تولید خود را بهمیزان کمتر از قبل از سال 1990 برساند با مشکلات زیادی روبهرو است.
خلاصه، از آمریکاییان خواسته میشد که باور کنند صدامحسین بدون قدرت نفتی بههمان اندازه خطرناک است که صدامحسین با قدرت نفتی، البته جالب است که حداقل او را خطرناکتر معرفی نکردند.
درواقع «تغییر رژیم عراق» ماده اول دستور کار اولین جلسه شورای امنیت آمریکا به ریاست رئیسجمهور بوش (پسر) در تاریخ 30 ژانویه 2001 بود. بعدها «پال دانیل» وزیر بازگانی ایالاتمتحده به استناد سندی مستند به مذاکرات بوش و مشاور امنیتی خود «کاندولیزا رایس»، اعلام داشت که بهسایر اعضای شورای امنیت ملی گفته شده بود، عراق عامل بیثباتی در منطقه است و میتواند کلید اصلی تغییر شکل و وضعیت منطقه باشد.
به وزارت دفاع دستور داده شد سریعاً روی یک گزینه نظامی در مورد عراق مشغول بهکار شود. پس از آن، تنها 9 ماه از ریاستجمهوری جرج دبلیو بوش نگذشته بود، که آمادگی برای حمله نظامی به عراق بهوجود امد؛ فرصتی که بهشکل هولناکی پیش آمد. به گفته «باب وو وارد» حمله تروریستی به برجهای دوقلو و پنتاگون، فرصت جدیدی برای ایالاتمتحده بهوجود آورد تا درصدد شکار صدامحسین برآید.
10 هفته بعد، در 21 نوامبر 2001 سه نفر از اعضای دولت کاملاً مصمم بودند که از این پنجره باز شده و یا فرصت بهدست آمده استفاده کنند؛ آنها پریزیدنت جرج دبلیو بوش، ریچارد چنی معاون رئیسجمهور و کاندولیزا رایس مشاور امنیت ملی بودند؛ که موافقت نمودند دونالد رامسفلد وزیر دفاع روی طرحهای نظامی برای دومین جنگ علیه صدامحسین کار کرده، آن را تهیه کند. این سه نفر که مسئول چنین تصمیم سرنوشتسازی بودند، همچنین سه فرد عضو حکومت آمریکا میباشند که تجربه شغلی، ارتباطات سیاسی و ثروت شخصی آنان ارتباط کامل و تنگاتنگی با منافع صنعت نفت دارد. حال این ارتباطات چگونه بوده در روزهای آتی به آن خواهیم پرداخت.
ادامه دارد...