میز نفت | یکی از چهرههای مرموز در حوزه تهاتر نفت و سلاح، حسن طوفانیان بود؛ کسی که پس از انقلاب فرار کرد و در مصاحبههای خود در خصوص نقش دلالیاش در این حوزه، همهچیز را دروغ میخواند. این در حالی است که اسناد بسیاری درباره نقشآفرینی وی با شرکتهای نفتی و کارخانههای تسلیحاتی آمریکا منتشرشده است.
پرویز مینا، مدیر امور بینالملل شرکت ملی نفت و عضو هئیت مدیره آن در دوران پهلوی، با تائید اینکه طوفانیان در این حوزه اصرارهای زیادی به شرکت ملی نفت میکرد، بخشی از مذاکرات خود با وی را افشا کرده است. بخشی از مصاحبه وی را در ادامه میخوانیم؛ مصاحبهای که در کتاب ناگفتههای فروش نفت منتشرشده است:
*سال 1971 شاه به آقای کسینجر مشاور امنیت ملی آمریکا پیشنهاد میدهد که ما میتوانیم روزانه یکمیلیون بشکه نفت به شما صادر کنیم که آن زمان آقای کسینجر میگوید این کار شدنی نیست، به نظر شما این پیشنهاد شدنی بود؟
آن زمان پیشنهاد این بود که شرکت ملی نفت ایران مقداری نفت را در اختیار شرکتهای بینالمللی قرار دهد تا در بازار بینالملل بفروشند و پول آن را بابت کالاهای موردنیاز ایران هزینه کند. زمانی که من مسئول این کار شدم زیر بار اجرایش نرفتم.
* چرا مخالف بودید؟
چون غیرمنطقی بود که نفت خود را در اختیار شرکتی غیر از خودمان بگذاریم و بگوییم شما نفت ما را در بازار بفروشید و پولش را برای این کار بدهید. گفتم ما حاضریم شرکتهای نفتی مانند خریداران عادی ما بیایند با NIOC وارد مذاکره شوند و بر اساس شرایطی که هر روزه عمل میکنیم قرارداد خرید نفت منعقد کرده و پولش را هم به شرکت ملی نفت پرداخت کنند، شرکت ملی نفت این پول را به خزانه دولت منتقل میکند و دولت هر طور دلش خواست مصرف کند. ولی به ما نگویید نفتمان را دست این شرکتها و مؤسسات بدهیم تا آنها بفروشند و پولش را برای این کار بدهد و خوشبختانه همین هم شد؛ معاملات تهاتری بسیاری صورت گرفت و بیشتر آن برای خرید هواپیمای اف 14 و تانکهای چیفتچن هزینه شد.
*حسن طوفانیان
* کلاً ماجرای تهاتر در زمان شما یا بعد از شما اتفاق افتاد؟
زمان من اتفاق افتاد، اولین قرارداد تهاتری زمانی بود که من مدیر امور بینالملل بودم، با آقای تیمسار طوفانیان (مَحرم اسرار نظامی شاه و مرد شماره یک واردات سلاح) وارد مذاکره شدم؛ گفتم آقای طوفانیان اینکه شما میگویید من نفت را بدهم دست شرکتهایی که شما معرفی میکنید تا آنها بفروشند موردقبول ما نیست؛ اولاً مشخص نیست به چه قیمتی میفروشند، بعد هم ممکن است وارد رقابت با خود ما در بازار شوند که نفت ایران را در رقابت با خودمان به یک قیمت نازلتری بفروشند. تأکید میکردم این کار اصلاً عملی نیست، اگر آمریکاییها میخواهند به شرکتهای عمده بینالمللی نفت آمریکا بدهند بیایند با شرکت ملی نفت وارد مذاکره شوند مانند هر خریدار دیگری؛ من با آنها قرارداد میبندم منتها تضمین میدهم پولش را مصرف نکرده و به خزانه واریز کنم؛ دولت برای مصرف این پول هم هر تصمیمی میخواهد بگیرد. بعد از صحبت من به این شیوه عمل شد.
* شما در جریان قرارداد کاموفلاژ بودید؟
نه.
* در چند جا میخوانیم که رابط شرکت ملی نفت با شاه، آقای فلاح و شما بودید؛ بهویژه آقای فلاح. اینکه در صبحهای چهارشنبه ایشان و شما هم به همراه آقای اقبال به دفتر شاه میرفتید درست است؟
من هیچگاه مستقیم به دفتر شاه نرفتم، هر وقت جلسه بود و نیاز بود بروم، با آقای اقبال همراه میشدم. در زمان دکتر اقبال ایشان شدیداً اصرار داشت که فقط شخص خودشان گزارشها را به عرض برسانند لذا اکثر اوقات هیچکدام از مدیران در این شرفیابیها حضور نداشتند. بارها اتفاق افتاد در مورد طرحهایی که مربوط به خود من بود موضوع دو الی سه بار به عرض میرسید زیرا اگر من میخواستم گزارش مفصل و طولانی تهیه کنم و تمام مطالبی را که پیشبینی میکردم ممکن است در مقابلش سؤالی باشد، توضیح بدهم، مسلماً شاه وقت خواندنش را نداشت. بنده باید لزوماً در یک صفحه یک پروژه را میگنجاندم و هیچوقت نمیتوانستم پیشبینی کنم که چه سؤالی ممکن است پیش بیاید.
چون آقای دکتر اقبال تنها میرفت و شرفیاب میشد و بنده آنجا نبودم تا اگر شاه سؤالی میکرد، همان لحظه جواب بدهم و مسئله خاتمه پیدا کند ایشان میرفت. اتفاقاً یک پرسشی میشد که در آن یکصفحهای که بنده نوشته بودم جواب این سؤال نبود. آقای دکتر اقبال بعد میآمد، بنده باید یک گزارش دیگری درست میکردم. دوباره هفته دیگر میرفت به عرض میرسید. درنتیجه یک هفته کار من عقب میافتاد.
زمانی که مذاکرات با کنسرسیوم و تجدیدنظر در قرارداد جدی شده بود چند بار تلفنی گزارش جلسات را به عرض رساندم. در آن روزها ریاست هیئت نمایندگی شرکت ملی نفت به عهده من بود. در آن دوره برخی اوقات در خلال مذاکرات به مشکلاتی برمیخوردیم که باید یک تصمیم قطعی گرفته میشد به دفتر دکتر اقبال میرفتم، ایشان دربار را میگرفت و به شاه میگفت آقای مینا اینجاست و میخواهد توضیحاتی بدهد. من توضیحاتی میدادم که آنها در فلان موضوع نظرشان این است، نظر ما این است و ما میخواهیم این کار را کنیم.
شاه میگفت بله این نحوه را ادامه بدهید ولی من هیچوقت تنها نرفتم. یکبار فقط تنها شاه را دیدم و آن در آذر سال 57 بود؛ زمانی بود که من از شرکت ملی نفت استعفا داده و در پاریس بودم؛ آقای ازهاری نخستوزیر وقت که هیچوقت او را ندیده بودم، از تهران به من تلفن کرد که فوراً به تهران بیایید؛ گفتم نمیتوانید بگویید چهکاری دارید؟ گفت نه. درنهایت عازم تهران شدم و به دفترشان مراجعه کردم و گفتم چه شده؟ گفت همه پالایشگاهها اعتصاب کردهاند، سوخت نیست، حتی ارتش سوخت ندارد و شما با اتخاذ راهکاری برای ما سوخت تأمین کنید، گفت باید شرفیاب شوید؛ رفتم نزد شاه، وی گفت برو پیش آقای اویسی و ببین ارتش چه سوختی لازم دارد،
بروید هر کاری میتوانید بکنید تا نیاز سوختی برطرف شود. این تنها باری بود که من شاه را تنها دیدم که البته این ملاقات به من نشان داد شاه دیگر آن شخصیتی که ما میشناختیم نبود، داروهایی که برای بیماری سرطانش مصرف میکرد توانش را گرفته بود. من او را یک آدم دیگری دیدم.
* شما توانستید کاری کنید؟
بله بنده رفتم عربستان، کویت و بحرین؛ وزرای نفت آنجا را میشناختم چون دائم با آنها در تماس بودم. مقدار زیادی فرآورده از آنها گرفتم منتها گفتند خودت باید ترتیب حمل آن را بدهی، من از عربستان به لندن رفتم و تانکر اجاره کردم تا فرآوردهها به ایران حمل شود. به آقای ازهاری تلگراف زدم که فلان مقدار محصول با این تانکرها در فلان تاریخ به بندرعباس میرسد، تحویل بگیرید و پولش را بدهید.