وحید حاجی پور| با حضور گروههای مختلف در حوزه فروش نفت و تقسیم امور میان این گروهها، دلالهای بسیاری بازهم عرصه را برای حضور خود مهیا دیدهاند که هر یک از رانت خاصی برخوردار هستند.
روایت دکتر عباس هنردوست، معاون بینالملل وزارت نفت در دوران وزارت محمد غرضی از تلاش باند سید مهدی هاشمی در حوزه فروش نفت شاید بتواند نشان دهد که چه وضعیتی بر بحث فروش نفت حاکم بوده است. بخشی از روایت هنردوست از آن دوران که در کتاب ناگفتههای فروش نفت منتشر شده، شاید برای کسانی که تحولات فروش نفت را دنبال میکنند جالب باشد. هنردوست فاغ التحصیل رشته دندانپزشکی از دانشگاه ملی یا همان دانشگاه شهید بهشتی بود که از وزارت بهداشت به وزارت نفت آمده بود.
*ما سه گروه و فرد مخالف داشتیم، یکی سید مهدی هاشمی بود. برادر داماد مرحوم منتظری که امام خمینی (ره) دستور اعدامش را صادر کردند. وی مشتریهای زیادی برای شرکت ملی نفت میآورد و مدام اصرار میکرد که برای نهایی شدن معامله٬ بهصورت دوستانه زیر سیبیلی رد کنیم تا با پولهایش کارهای مبارزاتی خود را بهپیش ببرد. خدا شاهد است دو سه باری گفتیم چه کسی گفته است ما به این آقایان نفت بفروشیم که در پاسخ میگفت: آقا سفارش کردهاند. منظورشان مرحوم منتظری بود. من هم گفتم آقای منتظری یا شفاهاً خودشان بگویند یا دستنوشتهای ارسال کنند که هر بار طفره میرفتند. بعداً مشخص شد دروغ میگفت و اصلاً آقای منتظری از این موضوع خبر نداشت. مخالف بعدی خود آقای غرضی بود و دیگری آقای میرحسین موسوی.
*سید مهدی هاشمی
*حالا آنها بیانصافی کردند، درست؛ اما در مرام من نیست که بخواهم درباره افرادی که در اسارت خاک و خانه هستند چیزی بگویم. آقای غرضی یک اخلاقی داشت که نمیتوانست شخصیت مستقل را ببیند. اصلاً خودش بود و ازنظرش کسی دیگر در کار نبود، او جزو کسانی بود که نمیتوانست ببیند یک نفر در کنار خودش مستقل است. متأسفانه آنها آدمهایی کوتوله میخواستند فارغ از اینکه نمیدانستند من به خاطر پول و منصب حاضر به قبول مسئولیت نشدم. من تخصص و توانایی داشتم که با درآمد ده برابر مدیریت در نفت میتوانستم کسب روزی حلال کنم.
*یکبار بیبیسی گفت من دخترم را فرستادم هلند درحالیکه من اصلاً دختر ندارم. به من گفتند تو زن پانامایی داری، گفتم مگر طوریام است که بروم زن پانامایی بگیرم؟! چرا از این حرفها درمیآوردند، چون سفر خارجی زیاد میرفتم. من هزار دستگاه تانکر برای شرکت ملی نفت خریدم.
* به یاد دارم روزی یک نفر آمد به من گفت من و همسرم را راهی آلمان کن تا بروم تانکرها را بیاورم. من هم گفتم خودت را میفرستم ولی همسرت باید از جیب خودت بیاید نه از بیتالمال. همین آقا شکایت کرد که هنردوست و گروهش در قضیه خرید تانکرها خوردهاند، آقای محقق داماد آن زمان مسئولیتی داشت که به ایشان شکایت میبردند. مدتها از این ماجرا گذشت که یک روزی وقتی به مطب آمدم، دیدم آن بنده خدا منتظر است تا دندانش را درست کنم. نمیدانستم او شکایت کرده بود، پس از اتمام کارم، زمانی که میخواست برود، گفت من را حلال کن، گفتم چرا؟ گفت آن قضیه یادت است رفتیم دادستانی؟ گفتم بله؛ گفت من رفتم گفتم، گفتم برو تو را به خدا سپردم.
*محمدقاسمی رفیق سید مهدی هاشمی پیش من میآمد و میگفت دکتر این قرآن است، بعد از امام خمینی (ره) آقای منتظری است و بعد از ایشان هم ماییم. یکچیزهایی به نقل از آقای منتظری میگفتند که وقتی تحقیق میکردیم متوجه میشدیم دروغ است. من آن زمان به مهدی هاشمی گفتم نه اصلاً ترسی نداشتم. آنقدر او را بردم و آوردم تا بالاخره دورانم تمام شد.