ميزنفت/ در اواخر سال 1900، عالی جنابی ریزه میزه، تند و تیز و زیر و زرنگ به نام «آنتوان کتابچی» که عنوان ژنرالی را نیز با خود یدک میکشید از ایران وارد پاریس شد. عنوان نظامی کتابچی خان سرتیپ بود. (در قشون قاجاریه عنوانهای مهم نظامی غالباً برای ابراز لطف شاه به اشخاص موردنظر اعطا میشد و دلیل نظامی بودن آنها به شمار نمیرفت، کمااینکه ملیجک، عزیزدردانۀ ناصرالدین شاه در 5 سالگی عنوان سرتیبی گرفت).
درباره اصل و نسب این ایرانی حرفهای فراوان زده میشد. بعضی او را گرجی و دستهای ارمنی میدانستند، اما آنچه مسلم بود چند پست و عنوان مهم داشت که یکی از آنها نیز مدیریت کل گمرک ایران بود. یک دیپلمات انگلیسی دربارهاش گفته است: «در مورد مسائلِ مورد علاقه دنیای غرب درسهایش را خوب بلد بود- مثلاً اینکه یک امتیاز چیست، چه طور میشود آن را علم کرد و یک انگیزه تجارتی به وجود آورد و این مهارتهایی بود که با مأموریتی که به عهده داشت خوب جور میآمد، گواینکه مأموریت رسمیاش گشایش یک نمایشگاه ایرانی در پاریس بود، اما هدف اصلی کتابچی را چیز دیگری تشکیل میداد.
او به دنبال سرمایهداری در اروپا میگشت که علاقهمند باشد برای به دست آوردن یک امتیاز نفتی در ایران پول مایه بگذارد البته کتابچیخان فقط از این هدف منافع شخصی خودش را مورد توجه نداشت- چه قطعی بود در برابر خدمتی که انجام میدهد توقع دریافت پاداش مناسبی نیز دارد- بلکه در این میان به فکر دولت ایران هم بود، که با این ترتیب پای منافع اقتصادی و سیاسی مهمی وسط کشیده میشد.وضع مالی دولت ایران، همیشه مغشوش و درهم و برهم بود اما در یک مسأله تردید وجود نداشت؛ دولت بشدت احساس میکرد محتاج پول است. چرا؟ جوابش را رئیس الوزرای ایران میشه آماده داشت:« ولخرجیهای شاه.»
گذشت زمان و وقایعی که پیش آمد، نشان داد که آنچه از نتایج فعالیتهای ژنرال کتابچی خان ناشی شد، تبدیل به کسب و کاری در سطح جهانی گردید که ابعاد تاریخی پیدا کرد. گرچه سرنوشت این فعالیتها برای سالها به ریسمان پوسیدهای آویزان بود، اما معاملهای که صورت گرفت عصر نقت را در خاورمیانه بنیان گذارد و سرانجام آن منطقه را به صورت مرکز اهداف و نیات اقتصادی و سیاسی بین المللی درآورد و به خود ایران نیز اهمیت و برجستگی ویژهای بخشید که از زمان امپراطوریهای پارسیان و اشکانیان به بعد بی سابقه بود.
در پاریس کتابچی از یک دیپلمات بازنشسته انگلیسی برای رسیدن به هدف خود کمک خواست و این دیپلمات پس از مطالعات بسیار جواب داد:«در مورد مسأله نفت من با یک با یک سرمایه دار از نوع درجه یک گفتگو کرده ام و او حاضر شده درباره این موضوع امتحانی بکند» سرمایه دار مورد نظر دیپلمات انگلیسی «ویلیام ناکس دارسی» بود.
دارسی به سال 1849 در شهر «دیوون» انگلیس متولد شد و بعد به استرالیا مهاجرت کرده و درآنجا به شغل وکالت دعاوی در شهر کوچکی مشغول شده بود. ضمناً در این مدت علاقه عجیب و غریبی به مسابقات اسب سواری پیدا کرده بود. اصولاً از لحاظ خلق و خو و طبیعت شخص آدمی اهل ریسک و بخت آزمایی بود.
او در استرالیا اسبی تیزرو خرید و همچنین سندیکایی تشکیل داد تا یک معدن قدیمی طلا را که متروک رها کردهاند در حالی که هنوز طلای فراوانی دارد، به طوری که از محل عواید آن دارسی توانست به صورت مردی بسیار ثروتمند، دوباره به لندن بازگردد. در این میان همسر اولش فوت کرد و او توانست به اتکای سرشارش با هنرپیشه مشهور وقت انگلیس «نینا باسی کات» ازدواج کند و چنان زندگی مسرفانهای به خواهش همسرش راه بیندازد که در میهمانیهایی که میدادند، حتی «انریکو کروزو» (کروزوی کبیر، بزرگترین خواننده اوایل قرن بیستم در امریکا و اروپا-م) برای خواندن آواز شرکت میکرد.
دارسی علاوه بر خانهای که در لندن داشت، دو ملک ییلاقی وسیع در حومه لندن نیز خرید و در میدان اسبدوانی معروف لندن، به نام الپسوم، تنها لژ اختصاصی را که در کنار لژ مخصوص خاندان سلطنت بریتانیا وجود داشت، به طور انحصاری برای خودش و نینا اجازه کرد. دارسی همه چیز بود: سرمایهگذار، بورسباز، سفتهباز، فرصت طلب و سندیکا درست کن، اما مدیر نبود و به هر حال دنبال زمینه مناسبی برای سرمایهگذاری میگشت.
چشم انداز نفت در ایران نظرش را گرفت و احساس کرد بدش نمیآید باز هم بختآزمایی کند و با انجام این کار، ناخودآگاه بنیانگذار صنعت نفت در خاورمیانه شد. تراوشهای طبیعی زمین از قرنها قبل در ایران دیده شده بود و مردم از آن استفادههای گوناگونی، از جمله عایقکاری قایقها و کشتیها یا بندکشی میان آجرهای دیوار ساختمانها میکردند. یک بار در سال 1872 و بار دیگر در سال 1889 بارون ژولیوس رویتر- مؤسس خبرگزاری رویتر- در ایران امتیازات مختلفی به دست آورده بود که از جمله آنها یکی هم اکتشاف و استخراج نفت به شمار میرفت. اما در هر دو بار اعطای این امتیازات با مخالفتهای شدیدی، چه در داخل ایران و چه از جانب امپراتوری روسیه مواجه شد و همچنین تلاشهای بی حاصل و ناموفقی که برای کشف نفت انجام شده بود، کار امتیازات را به جایی نرساند و هر دو مرتبه به لغو آنها انجامید.
در سالهای 1890 یک زمینشناس فرانسوی بر اساس مطالعات و تحقیقات دامنهداری که کرد، گزارشهایی انتشار داد که در آن اشاره شده بود ایران دارای منابع نفت عمدۀ بالقوهای است. این گزارشها از جانب طرفهای متعددی از جمله کتابچی مورد توجه قرار گرفت و موجب شد او که مشتاق اغوای دارسی بود به میلیونر انگلیسی وعده دهد آنچه از این راه به دست خواهد آورد، چیزی کمتر از سلط بر میدانها و منافع نفتی وسیعی نخواهد بود که ثروتی را که در دل آن خوابیده، حتی نمیتوان محاسبه کرد. چگونه میشود چنین وعدههایی، شخصی چون دارسی را به طمع نیندازد؟ اما مشکل بر سر این بود که چگونه میشود امتیاز را به دست آورد؟
روز 25 مارس 1901 نمایندۀ شخصی دارسی پاریس را ترک گفت و از راه باکو در تاریخ 16 آوریل به تهران رسید. مذاکرات در تهران با کندی و اشکال پیش میرفت و نماینده دارسی وقت خود را در این شهر به خرید فرش و بر ودری دوزیهای دستی ایرانی میگذراند. اما میانجی کهنهکار مذاکرات، یعنی آنتوان کتابچی که از چگونگی وضع پیشرفت کارها در ایران خوب خبر داشت سرش شلوغتر از نماینده دارسی بود. آن طور که سرآرتور هاردینگ، وزیر مختار وقت بریتانیا در تهران نوشته است: «کتابچی از بهترین راه ممکن در ایران سرگرم جلب پشتیبانی تمام وزیران و درباریان اصلی شاه، که وجودشان برای اعطای امتیاز نافع به نظر میرسید، بود و در این راه حتی پیشخدمت مخصوصی را که صبحها قهوه و قلیان اعلیحضرت را میبرد، از نظر دور نداشته بود!
ادامه دارد...