میز نفت| «در فروردین ماه سال 1362 جنگندههای بعثی، سکو و چاههای نفت میدان نوروز را هدف قرار دادند و به دنبال آن روزانه چند هزار بشکه نفت به آبهای خلیج فارس میریخت و آلودگی گستردهای به وجود آورد که به علت شرایط جنگی، مهار آن و تعمیر چاه، دشوار بود. کشورهای منطقه همچون قطر، کویت و عمان به امام (ره) فشار میآوردند که باید آتش بس را بپذیرید تا فوران نوروز را مهار کنیم.
در این میان، یک آمریکایی آمد در دوبی و گفت 20 میلیون دلار به من بدهید و امام خمینی (ره) هم تقاضا کنند تا بیاییم آتش را خاموش و چاههای نوروز را مهار کنیم.
در همین روزها بود که یکی از کارکنان پالایشگاه تهران به نام محمدتقی ابوالحسنی به همراه چند تن دیگر در وزارت نفت نزد من آمدند و گفتند ما میتوانیم چاه را ببندیم، من هم گفتم حالا که میتوانید بسمالله! بروید ببندید.
ابوالحسنی که یکی از آهنگران خبره نفتی آن زمان بود، با یک گروه بیست 30 نفره متشکل از متخصصانی از پالایشگاه تهران مثل جوشکار، تراشکار، لولهکش و مکانیک و همچنین چند غواص، چهار ماه در شرایط سخت و زیر هجوم جنگندههای عراقی، در نوروز کار کرد و سرانجام صبح عید قربان همان سال (اواخر شهریورماه 1362) چاه را مهار کردند. چند تن از افراد این گروه شهید شدند. این گروه را نزد امام (ره) بردم و تشویق شدند.
آنان در مهار چاههای نوروز حماسه آفریدند و تکنولوژی جدیدی خلق کردند. پنج چاه نفت را با هفت میلیون تومان بستند، در صورتی که هم اکنون هزینه بستن یک چاه بیش از 30 میلیون دلار برآورد میشود.»
اینها بخشی از
گفتههای سید محمد غرضی در گفتوگو با «
ميزنفت » است. او از «محمدتقی ابوالحسنی» بسیار تمجید و بر نقش ویژه او در مهار فوران چاه شماره سه میدان نوروز، تأکید کرد، بر همین اساس بر آن شدیم تا در ایام گرامیداشت هشت سال دفاع مقدس با این آهنگر نفتی گفتوگو کنیم.
*بیوگرافی سرپرست تیم مهار چاه نوروز 3
او در گفتوگو با «
ميزنفت» خود را این گونه معرفی میکند؛ محمدتقی ابوالحسنی، متولد 15 تیرماه 1325 در شهرستان ورامین هستم. پدرم شیخ محمد ابوالحسنی، فردی مؤمن بود که تحصیلات حوزوی داشت و ادبیات هم تدریس میکرد. یکی از برادران من مرحوم حجتالاسلام علی ابوالحسنی معروف به (منذر) که از شاگردان آیتالله سبحانی و از علمای برجسته قم بود و تألیفات زیادی در زمینه تاریخ داشت. به دلیل مذهبی خانواده در بسیاری از جلسات سخنرانی آیتالله فلسفی حاضر میشدم و از همان دوران جوانی با مسائل دینی آشنایی عمیقی پیدا کردم.
2 ساله بودم که با خانواده به تهران مهاجرت کردیم و در منطقه باغ فردوس ساکن شدیم. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مناطق باغ فردوس و بیسیم تهران گذراندم و سپس در هنرستان «رضا پهلوی سابق» واقع در خیابان ری بالاتر از میدان شوش در رشته لولهکشی و جوشکاری، تحصیلات خود را ادامه دادم و در سال 1344 دیپلم گرفتم.
در همان سال 44 نمایندهای از اداره آموزش شرکت ملی نفت ایران به هنرستان ما آمد تا به منظور جذب نیرو برای کار در پالایشگاه تهران، با چند تن از نخبگان فنی هنرستان مصاحبه و از میان آنها، افراد مورد نیاز را انتخاب کند که من هم در این گزینش موفق شدم و در سال 1346 استخدام شدم.
حدود 10 سال در بخش فرآیندی پالایشگاه فعالیت کردم و سپس بخش تعمیرات منتقل شدم و سرانجام پس از 34 سال خدمت در سال 1368 بازنشسته شدم.
*ماجرای پایین کشیدن مجسمه شاه در پالایشگاه تهران
در آغاز کارم در پالایشگاه تهران، کارگر بودم و سپس بازرس سندیکای کارگران پالایشگاه شدم. فعالیت علیه رژیم شاه از سوی کارگران پالایشگاه را من رهبری میکردم. پایین کشیدن مجسمه شاه در پالایشگاه تهران را ما انجام دادیم.
کارگران به علت اینکه حقوقشان ماهها پرداخت نشده بود، اعتصاب کردند و در این شرایط نیز من به عنوان نماینده اعتصاب کنندگان انتخاب شدم. با توجه به وضعیت نامناسب مالی کارگران؛ به منزل شیخحسین لنکرانی در چهارراه گلوبندک رفتم و به ایشان گفتم اگر پول نرسانید، اعتصاب به درازا خواهد کشید. ایشان بلافاصله با امام (ره) در پاریس تماس گرفت و امام (ره) اعلام کردند به جهنم که دولت پول نمیدهد، شما خودتان پرداخت کنید؛ بلافاصله با دستور امام (ره) پول کارگران در همه پالایشگاهها پرداخت شد.
*جهاد سازندگی در پالایشگاه تهران چه کرد؟
اوایل انقلاب امام فرمان تشکیل جهاد سازندگی را صادر کرد. من هم به همراه چند تن از بچههای پالایشگاه، جهاد پالایشگاه را راه انداختیم. در پالایشگاه یک انبار پر از پمپ، پیچ و مهره، ولو، فلنچ، لوله و ... اسقاط شده، وجود داشت که همه را آوردیم تعمیر و استفاده کردیم و میلیونها دلار صرفهجویی ارزی حاصل کردیم.
*چاه نوروز 3 غرضی را آشفته کرده بود
اوایل سال 62 بود که جنگندههای عراقی به سکوی نفتی نوروز و چاههای آن حمله کردند. نفت فوران کرده از چند چاه نوروز میسوخت، اما نفت چاه شماره سه که سههزار متر عمق دارد، به دریا میریخت و آلودگی زیست محیطی ایجاد کرده بود که بهانهای شده بود که کشورهای حاشیه خلیج فارس اما خمینی (ره) را برای پذیرش آتشبس تحت فشار قرار دهند!
روزی برای ارائه گزارشی نزد مهندس غرضی رفتم. وزیر نفت بسیار آشفته، کلافه و نگران بود. وقتی علت را پرسیدم گفت: ابوالحسنی چاه شماره سه خواب را از چشمانم گرفته است و در این شرایط کسی نمیتواند آن را مهار کند. از او شرایط حادثه را پرسیدم و سپس گفتم: من میتوانم چاه را ببندم. تا این را گفتم، غرضی از روی صندلیاش بلند شد و گفت: میفهمی چه میگویی!؟ ماجرای نشت روزی 1200 بشکه نفت در زیر دریاست! گفتم: میدانم چه گفتهام. گفت: پس بسمالله!
غرضی بلافاصله با آقای موسی خیر، معاونش تماس گرفت. آقای خیر هم آمد و فیلمی از حادثه را نمایش داد. با دیدن فیلم چاه و بررسی نقشههای آن با قاطعیت گفتم: هیچ نگران نباشید، من چاه را مهار میکنم و برای این منظور طرحی کشیدم! او با تعجب گفت: چطور این کار را انجام میدهی؟ گفتم: سه شرط را باید قبول کنید؛ اول اینکه اجازه دهید تا استخاره کنم، اگر نتیجه مثبت بود، کار را شروع میکنم. شرط دوم هم اینکه در صورت اجرای عملیات، پول مورد نیاز این کار را تأمین کنید. سوم هم از خانواده کسانی که در این مأموریت شهید میشوند، حمایت کنید. غرضی قبول کرد.
*استخارهای که ما را مأمور و مسئول کرد
با آقای غلام دبیریان از دوستان و همکاران در پالایشگاه تهران، نزد پدرم رفتیم. پدرم از ماجرا خبر نداشت. غلام به پدرم گفت: حاج آقا برای ما یک استخاره بگیرید. پدرم استخاره گرفت و گفت: میخواهید چاه حادثه دیده ایران در خلیج فارس را مهار کنید؟ بروید حتما موفق میشوید. در استخاره این آیه از سوره طه آمد: «بچهات را شیر بده و او را در جعبه بگذار و در دریا بیانداز. دلهره و غصه نداشته باش! دلت آرام باشد. ما از او محافظت میکنیم و او را به تو برمیگردانیم.» با شنیدن حرف پدر و دیدن این آیه، هر دو شوکه و مصمم و مسئول شدیم و رفتیم تا برای سفر به جنوب مهیا شویم.
در پالایشگاه تهران یک هیئت عزداری تشکیل داده بودیم و همه بچه مسلمونها و حزبالهیهای پالایشگاه در آن فعال بودند. از مجموعه همان بچههای هیئت، تیمی شامل برشکار، جوشکار، تراشکار، لولهکاش، برقکار، مکانیک، تأسیساتی، تعمیراتی و... همچنین با غواصانی که شرکت نفت فلات قاره به ما معرفی کرده بود، یک تیم حدودا 30 نفره تشکیل دادیم.
*سفارشات آیتالله مرعشی نجفی به تیم مهار چاه نوروز
پیش از آنکه سفر را آغاز کنیم، با دفتر مرحوم آیتالله مرعشی نجفی تماس و وقت ملاقات گرفتم. خدمت ایشان رفتیم و ماجرا را شرح دادم. ایشان گفت: «چطور میخواهی چاه را ببندی؟ با دنده، اتصال یا جوش؟» از آگاهی ایشان نسبت به مسائل فنی، به شدت یکه خوردیم. برنامه خود را شرح دادم. پرسیدند: «خارجیها هم هستند؟» گفتم: «نه! بچه حزبالهیها و مدیران خودمان هستند.»
ایشان سفارش کردند: «سعی کنید به غواصها که از زیر آب بیرون میآیند، شربت آبلیمو بدهید. مقداری شاخه درخت بید با برگ ببرید و با آنها روی کشتی سایهبان درست کنید و زیر سایه آن کار کنید. همچنین حتما تربت سیدالشهدا همراه خود ببرید و محیط کار خود را با آن متبرک کنید.» آیتالله مرعشی در پایان این دیدار به هر یک از اعضای تیم، یک قرآن کوچک هدیه داد و همیشه در طول کار در جیب بچهها بود. در هنگام بدرقه، آیتالله نجفی برای ما دعا و گریه کرد و گفت: خدا پشتیبان شماست و ان شا الله موفق میشوید.
* 4 ماه کار با 2 لنج چوبی
خانوادههای خود را به اهواز بردیم و در خانههای سازمانی نفت اسکان دادیم و به مأموریت رفتیم، آن هم با 2 لنج چوبی؛ یکی برای تدارکات و یکی برای عملیات. دنیا غلط میکند بتواند با لنج چوبی برود چاه نفت ببند. با حساب و کتابهای آنها، این غیرممکن است، همانطور که گزارشهای کارشناسی وزارت نفت آن زمان، این کار را نشدنی میخواند. مثل این است که امروز با یک پیکان 48 در بزرگراه از یک بنز مدل روز سبقت بگیری. اما ما این کار را کردیم. به قول یکی از علما، به حضرت عباس خدا راست است.
چهار ماه بر روی چاه شماره 3 نوروز کار کردیم که البته دو ماهش روی دریا بودیم. بعضی شبها برای خواب به سکوی ابوذر میرفتیم و بعضی وقتها هم به بهرگان میرفتیم. ساعت سه نصفه شب از بهرگان راه می افتادیم و ساعت 10 صبح به محل حادثه میرسیدیم. در واقع روزهایی که میشد کار کنیم، به محل حادثه میرفتیم، چون کار در دریا، قانون خود را دارد؛ در برگشت آب هنگام جزر، جریان پیچیدهای در زیر آب به وجود میآمد که غواص را با خود میبرد، حتی پیش آمده بود که شدت این جریان طنابی به قطر دو بند انگشت را قطع کند. بنابراین فقط در فاصله 2 سه ساعت بین جزر و مد که اصطلاحا آب تنبل میشد، امکان فعالیت وجود داشت. گاهی هم طوفان بود و نمیشد کار کرد.
غواصان تیم ما در عمق 40 متری از سطح آب کار میکردند. آنان با بدن آغشته به گازوییل زیر آب میرفتند و هنگامی که به سطح آب برمیگشتند، باید با نفت و آب خود را میشستند و گاز هلیوم موجود در محیط را که بسیار آزار دهنده بود را تحمل میکردند و این کار باید در یک ساعت انجام میشد، وگرنه اثر گاز میرفت و انفجار ایجاد میشد. کار غواصان در طول این مدت از روی لنج عملیات با مانیتور کنترل و نظارت میشد.
*آیههایی که خلبانهای عراقی را کور کرد
اینها خرافات نیستت. گزارش های مدیران نفت موجود است آنها گفتن این کار نشدنی است. این کار بزرگ تنها با ایمان و اعتقاد به خداوند انجام گرفت؛ چرا که در آن زمان کارشناسان خوبی از نظر علوم مربوط به نفت داشتیم که من در برابر مدرک تحصیلی شان در سطح پایینتری قرار داشتم؛ اما من علاوه بر تواناییهای ذاتی و اعتماد به نفس بالا، مطمئن بودم خداوند ما را کمک خواهد کرد. این مأموریت در شرایطی انجام شد که هواپیماهای عراقی بر بالای 2 لنج ما مرتب پرواز میکردند و مینهای دریایی عراق نیز در سطح آب کاملاً دیده میشد و ما مرگ خود را هر لحظه به چشم میدیدیم.
اما در چهار گوشه لنجها از تربت سیدالشهدا پاشیدم و 2 آیه را بر روی کاغذ نوشتم که این 2 حافظ و نگهبان ما بودند. یکی را سمت راست و دیگری سمت چپ لنج نصب کردم. آیه (وجعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً و اغشیناهم فهم لا یبصرون) از سوره یاسین و دیگر آیهای از سوره طلاق (و من یتقالله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علیالله فهو حسبه، ان الله بالغ امره، قد جعلالله لکل شیءٍ قدرا) و من یقین داشتم نیروهای عراق ما را نخواهند دید.
در آغاز کار، هماهنگی لازم برای کار ما نشده بود، پس در همان روز اول، ناو کشورمان ما را هدف قرار داد؛ چون فکر میکردند ما عراقی هستیم. فردای آن روز فرمانده ناو آمد و گفت فرمانده لنج را میخواهم. وقتی مرا دید، گفت: «دیروز یک ساعت در رادار ما قرار داشتید و مورد هدف قرار گرفتید؛ ولی شما حرکت میکردید و حالا زنده هستید!» من جواب دادم: 2 آیه در لنج است که زورش از همه بیشتر است، من فقط یک وسیله هستم و عملیات ما تحتنظر امام زمان (عج) و امام حسین (ع) اجرا میشود.
*2 هفته با قرص دریانوردی زنده ماندیم
ما بچه دریا نبودیم و بیشترمان شنا بلد نبودیم. طبق استانداردهای بینالمللی، کار نیروی انسانی در دریا نباید از 2 ماه تجاوز کند. دستگاه گوارش در دریا درست کار نمیکرد و همه سیستم بدنی ما به هم ریخته بود. آب بدنمان پیوسته کم میشد، برای همین میرفتیم روی لنج پشتیبانی و هندوانه میخوردیم. ما 15 روز به علت تحرک کم در دریا، شرایط دشوار زندگی و کمبود مواد غذایی، تنها با قرص دریانوردی زندگی میکردیم، بعضیها هم آمپول میزدند. مرگ خود را هر روز به چشم میدیدم، چرا که عراق همیشه بالای سر ما با هواپیمای خود مانور میداد.
دکتر طریقت از پزشکان شرکت نفت فلات قاره بود که به همراه یک دکتر قلب، وضعیت سلامت کارکنان را پیوسته کنترل میکردند و همان جا نسخه میپیچیدند. طوفان مانع کار میشد. با آستالله مرعشی نجفی تماس گرفتیم و خواستیم برای ما دعا کنند، پس از آن 15 روز دریا آرام شد و توانستیم کار کنیم. کاری کردیم کارستان و تمام فرمولهای بینالمللی و تقویم دریایی را بهم ریختیم.
*طراحی و ساخت شیر انقلاب
در این مدت، بعضی ها طرح دادند انجام نشد و در نهایت همان طرحی که روز اول در دفتر غرضی روی کاغذ کشیدم اجرا شد. برای مهار چاه، حدود 400 کیسه سیمان حفاری در چاه تزریق کردیم. در مدت چهار شبانهروز، برای بستن سر چاه، شیری طراحی کردیم و ساختیم و نام آن را«شیر انقلاب» گذاشتیم.
این شیر وسیلهای شامل 2 بست خازنی 22 سانتیمتری بود که بر روی لوله بسته میشد و از طریق این دو بست، چاه را بستیم. کاربرد آن نیز برای فوریتهای خاص مهار چاه نفت است و آن موقع هیچ مشابه خارجی نداشت. سرانجام با کار بسیار طاقتفرسا، چاه را در ساعت 10 صبح عید قربان سال 62 مهار کردیم. کل این عملیات با کمتر از 10 میلیون تومان انجام شد.
*دیدار با امام (ره) و آیت الله گلپایگانی
پس از پایان موفقیتآمیر مهار چاه نوروز 3 به همراه آیتالله خامنهای؛ رئیس جمهوری وقت، مهندس غرضی؛ وزیر وقت نفت و چند تن دیگر از اعضای هیئت دولت به دیدار امام خمینی (ره) رفتیم. پس از توضیحات حضرت اقا، امام نزدیک به دو صفحه سخنرانی کردند و ما را مورد لطف و تفقد خود قرار داد و از ما بسیار قدرانی و تشکر کرد. خوشحالی امام (ره) خستگی ما را در آورد. متأسفانه مسئولان امر حتی نخواستند از ما یک عکس بگیرند تا این رویداد بزرگ در تاریخ به شکل بهتری ثبت شود.
یکی از بچههای تیم ما، به نام غلام دبیریان، در این مأموریت، رگ چشمش پاره و سیاه شده بود و خونریزی داشت. قرار بود برای درمان به انگلستان اعزام شود، وقتی شنید میخواهیم به دیدار امام برویم، از این سفر صرفهنظر کرد و همراه ما نزد امام آمد. وقتی پیش امام رفت، امام دستی به سرش کشید و او را بوسید. از فردای آن روز، خونریزی چشمش بند آمد و خوب شد.
اینها قصه و خرافات نیست. همان معجزه و امداد از غیب است. این کار از نظر اعتقادی برای ما خیلی مهم بود. رویدادی بود که در طول تاریخ به ندرت اتفاق میافتد و این اتفاق قابل تعمق، بررسی، تأمل، تحقیق و شکرگذاری است.
پیش از اینکه تیم ما برای مهار چاه نوروز اقدام کند، تیمی از شرکت نفت فلات قاره ایران با شناوری به نام «پونه» برای این کار رفته بودند که یک جنگنده عراقی شناورشان را هدف قرار داد و همگی شهید شدند.
*رادیو اسرائیل اعلام کرد ابوالحسنی را ما آموزش دادیم
هنگامی که توانستیم چاه شماره 3 نوروز را مهار کنم، انعکاس زیادی در سطح جهان به ویژه منطقه داشت، به طوری که رادیو اسرائیل اعلام کرد که ابوالحسنی در اسرائیل دوره مهار چاه دیده است.
*ریاست ستاد فوریتهای جنگ شدم
محسن رفیق دوست وزیر وقت سپاه، در سال 1365 به دلیلی تجربه من در مهار چاه نوروز3، مرا به عنوان رئیس ستاد فوریتهای جنگ انتخاب کرد. در این ستاد که در آن زمان بحث بستن تنگه هرمز هم مطرح بود من در منطقه فاو، جزیره مجنون، پل فاو و پل خیبر و پالایشگاه فاو نظرات کارشناسی خود را میدادم و در انجام کارهای مربوط به عملیاتها در حوزههای غیرعملیاتی مثل بررسی پلها مشورتهای لازم را میدادم. همچنین توانستم پودرهای شیمیایی برای خاموش کردن بمبهای شیمیایی و خنثی کردن آن از هوای خشک خارج شده از اگزوز ماشین طراحی کنم که به دلیل تنگنظری عدهای عملی نشد.
*ماجرای نامه به هاشمیرفسجانی
پس از پایان جنگ نامهای به آیتالله هاشمی رفسنجانی نوشتم و گفتم حدود 10 کشتی در خلیج فارس از دوران جنگ باقی مانده است که میتوانیم آنها را خارج کنیم، اما با وجود پیگیری مجدانه من و جلسات زیادی که در این زمینه برگزار شد، با پیشنهادم موافقت نکردند.
*نامه به رهبری برای مهار چاه در خلیج مکزیک
فکر کنم سال 91 بود که یک چاه نفتی در خلیج مکزیک فوران کرد و منفجر شد. در همان زمان به مقام معظم رهبری نامهای نوشتم و اعلام کردم که توانایی مهار این چاه را دارم که رهبری فرمودند: «خودتان اقدام کنید.»، اما وقتی از طریق مراجع مربوط پیگیری کردم، هیچ جوابی به من ندادند، این در شرایطی بود که آنها مرا میشناختند و به توانایی و ادعایی که کرده بودم، واقف بودند و پرونده درخشان من در ژنو نشان دهنده تواناییام در این کار بود.
*گلایه از مسئولان روابط عمومی وزارت نفت
از وزارتخانهها و به ویژه از روابط عمومی وزارت نفت گله دارم. بالاخره در طول سالهای جنگ تحمیلی، یک سری «بچه مسلمون» با اعتقاد و اخلاص و بدون چشمداشت رفتند و شهامت به خرج دادند و جانفشانی کردند. چرا در باره آنان اطلاعرسانی نمیکنید!؟ چرا از کار آنان برای مردم نمیگویید!؟
هشت سال جنگ شوخی نیست! باید از کارهای بزرگی که در آن زمان شده است، مستندسازی شود. باید ناگفتههای جنگ را برای مردم آفتابی کنید و نقاط تاریک جنگ را نشانشان دهید. باید رمز و رموز پروردگار و امدادهای غیبی و فعالیت اعتقادی بچه حزبالهی را به نسل به بعدی منتقل کنید. آنان که سدهای خاکی و پل فاو و خیبر را ساختند، الآن کجا هستند؟ چرا از آنها یادی نمیکنید تا مردم آنان را بشناسند.!
یکی از همکار ما به نام «یدالله صفایی»، دراوایل پیروزی انقلاب، نخستین کارگر نمونه بعد از انقلاب شد که در راهاندازی واحد بهرهبرداری آغاجاری نقش مهمی داشت، اما هیچ وقت از او حرفی نزدهاند.
بد نیست وزارت نفت در مناسبتهایی مثل هفته دفاع مقدس، آن گروه از کارکنانش که کاری برای جنگ کردهاند را دعوت و از آنان تجلیل کند و یادشان را زنده نگه دارد. اگر مشکل هزینه برگزاری این مراسم است که هزینه چندانی ندارد، خود بچه حزبالهیها این هزینه را متقبل میشوند.
مردم باید از نقش اعتقادات و امدادهای غیبی و مسائلی همچون دعاو استغفار که در شریعت ما آمده است، آگاه شوند. دعای خانوادههای ما شیعهها همیشه پشت سرمان بوده است. مردم دعا میکنند. اشک میریزند. دعای توسل و زیارت عاشورا و نماز جعفر طیار میخوانند. اینهاست که پیروزی میآورد. همه میدانیم که تشکیلات نظامی و تکونولوژی خارجی عراقیها چقدر پیشرفته بود، اما ما با دست خالی پیروز شدیم. با لنج چوبی رفتیم چاه نفت بستیم. کار ما در طول اراده ذات اقدس الله است. آنقدر اظهار ضعف نکنیم و از سوی دیگر فخر نفروشیم و به خارجیها باج ندهیم!
خاطرات همسر ابوالحسنی (خانم میرزا آقاپور)
در آن زمان ایشان در جهاد سازندگی پالایشگاه هم کار میکرد و برای تعمیر پمپ آب زمینهای کشاورزان به روستاهای مختلف میرفت و گاهی پیش میآمد که سه چهار شب به خانه نمیآمد.
وقتی آقای ابوالحسنی به دنبال مهیا شدن برای سفر به جنوب به قصد مهار چاه نوروز 3 بود، سه پسر کوچک داشتم که بزرگترینشان هفت سال داشت. در آن زمان، منافقان حاج آقا را تهدید کرده بودند که نمیگذاریم چاه را مهار کنی، اگر برای این کار بروی، خود و خانوادهات را میکشیم.
حاج آقا چند دوست و همکار داشت که از برادر به او نزدیکتر بودند. یک بار یکی از آنها سر شب آمد و گفت: حاجی امشب برای کاری گرفتار شده است و منزل نمیآید، منتظرش نباشید. بچهها مریض شده بودند، ناراحت بودم که بدون حضور حاجی چطور به بچهها رسیدگی کنم.
اوایل عید بود و هوا هنوز سرد بود. به خاطر دارم حوالی ساعت 11 شب بود. بچهها را زیر کرسی خوابانده بودم. چراغ اتاق خاموش بود و مشغول دعا و نیایش بودم که صدایی از حیاط به گوشم رسید. از لای کرکرههای فلزی بیرون را نگاه کردم، دو نفر از بالای دیوار به حیاط پریده بودند. یکی از آنها به دستشویی داخل حیاط رفت و آن یکی هم آمد سر پلههای ورودی منزل ایستاد.
از ترس نفسم بند آمده بود و بدنم میلرزید و حتی جرأت فریاد کشیدن نداشتم و از جیغ و فریاد زدن بدم میآمد. فقط توسل کردم به حضرت صاحبالزمان (عج) و گفتم یا امام زمان بچههایم را به تو میسپارم، اگر قرار است اتفاقی بیفتد، من فدای بچههایم شوم.
مردی که روی پلهها ایستاده بود، گفت ابوالحسنی خودش خانه نیست، برویم. آن مرد دیگر که از دستشویی بیرون آمد، گفت: «مهم نیست، دخل زن و بچهاش را میآوریم تا دلش را بسوزانیم.» آن یکی جواب داد: «بر شیطان لعنت بفرست، چرا باید بیخودی دست خودرا خون آلوده کنیم، ما به زن و بچهاش چه کار داریم!»
خلاصه از آنجا رفتند و در حیاط را هم باز گذاشتند. آنقدر لرزیده بودم و ترسیده بودم که نفسم بند آمده بود و نای حرکت به سمت حیاط و بستن در را هم نداشتم. پیوسته دعا میکردم و از لای کرکره حیاط را میپاییدم تا حوالی ساعت 2 بامداد بود که خود حاجی از در وارد شد.
هراسان و گریان به حاجی گفتم: «معلوم هست داری چه کار میکنی؟» گفت: «امشب در پالایشگاه با منافقان درگیری داشتیم، چیزی نمانده بود، یونس خلخالی را بکشند، میخواستم امشب نیایم، اما دلم شور میزد، یونس گفت غائله ختم شده، برو پیش زن و بچهت.»
حاجی پرسید: «چرا در حیاط باز است؟» ماجرا را برایش شرح دادم، اول خیلی برافروخته شد، اما برای اینکه ما نترسیم، گفت: «خانم جان دچار وهم و خیال شدهای.» در صورتی که من همه حرکتهای آنها را دیده و حرفهایشان را شنیده بودم.
وقتی اوضاع تا این حد ناامن شد، حاجی مجبور شد من و بچهها را هم با خودش به اهواز ببرد، بنابراین بار و بنه جمع کردیم و با نیسان دو کابین حاج آقا راهی اهواز شدیم. آنجا از طرف شرکت نفت به ما و دیگر خانواده کارکنانی که برای مهار چاه میرفتند در یک محله خانه سازمانی دادند. در آن مدت همه خانوادهها با هم در ارتباط بودیم. اوایل هفتهای یک بار میآمدند و یک ساعت ما را میدیدند و دوباره میرفتند.
پس از ماجرای مهار چاه، حاجی نزد امام (ره) رفت و تقدیر شد. در آن زمان به دستور میرحسین موسوی، در پرونده بعضی از نفتیها همچون حاج آقا ابوالحسنی، دستکاری شد، برای همین پس از بازنشستگی، حقوق آنها به مشکل خورد، طوری که الآن آقای ابوالحسنی از بیمه حقوق اندکی میگیرد. آنقدر از آقای موسوی دلگیر بودیم که دعا کردم خدا رسوایش کند. چون همسران ما برای انقلاب خیلی زحمت کشیدند و به خانوادههای آنها خیلی سخت گذشت.
به خاطر دارم در یکی از زمستانهای اوایل انقلاب، حاجی برای مأموریتی رفته بود جنوب و چند وقتی نبود. در نبود ایشان گاهی دوستان و آشنایان کمک میکردند و میرفتند سهمیه نفت ما را میگرفتند و میآوردند. اما آن موقع نفت خانه تمام شده بود. روی آن را نداشتم از کسی کمک بگیرم. خانه سرد بود. میترسیدم بچهها سرما بخوردند. مجبور شدم خودم بشکه 220 لیتری را روی چرخ بگذارم و به پمپ بنزین بروم و نفت بگیرم. در هنگام برگشت ، چرخ در دستاندزای افتاد و چپ شد، به ناچار در حالی که سه بچه کوچک به همراه داشتم، تنهایی بشکه را دوباره روی چرخ قرار دادم و تا منزل رفتم.