به گزارش«
ميزنفت»، پراو در نزدیکی کوه بیستون در کرمانشاه است و اولینبار انگلیسیها این غار را تا انتها پیمودهاند و بعد از آنها، لهستانیها به پایان این غار عجیب میرسند و تا سالها غار پراو برای غارنوردان ایران و کرمانشاه چون گاوصندوقی در بسته میماند که کلید گشودنش را نمییابند و با وجود تلاشهای فردی و جمعی، راز آن گشوده نمیشود، تا اینکه سال 1370 تیم کانون کوهنوردان کرمانشاه، با ایجاد یک تیم منسجم و با کمک گسترده همه شهر و بردن تلفن نظامی به درون غار، غار پراو را تا پایان پیمایش میکنند.
بعد از آن، سال 1372 دو کوهنورد با سابقه کرمانشاهی، دو نفری به دل غار میزنند و 12 روز در غار باقی میمانند و غار پراو را تا پایان میپیمایند. بعد از آن گویی درهای غار گشوده میشود و بسیاری علاقهمند میشوند تا سر از کار این غار مخوف در بیاورند، اما در پی این غارنوردیها 5 نفر جان میبازند. اما این اتفاقهای ناگوار هم مانع فرودهای بعدی در غار نمیشود. سال گذشته هم این غار بعد از سالها انباشت زبالههای صعود و فرود غارنواردان، پاکسازی شد و چندین کیلوگرم زباله و طناب از آن خارج شد.
اما واقعاً چه چیز باعث میشود کسی وارد این غار شود که مخوفترین غار ایران و «اورست غارهای جهان» نام دارد، یا قلههایی را بپیماید که گور کوهنوردان بسیاری است؟
«رضا شهلایی» کوهنورد باسابقهای است که چندین قله بالای هشت هزار متر را در نوردیده و تاکنون سه بار پراو را تا انتها پیموده و چندین بار هم برای امداد و نجات تا میانه این غار رفته است. «یوسف سورنینیا» هم 91 بار وارد غار شده که بیش از 30 بار تا انتهای آن رفته است. شاید برای ما که حتی صبح روزهای تعطیل تا دامنه کوههای شهر هم نمیرویم غیر قابل درک باشد، اما انگار آنها از جهانی دیگری حرف میزنند؛ از جهان سختیها، تنگناها و رسیدنها و لذت صعود و فرود؛ لذتی که شاید ما هیچ وقت درکش نکنیم.
با رضا شهلایی در مغازه لوازم خانگیاش در کرمانشاه دیدار کردم. تازه از تبت و صعود قله هشت هزار متری آناپورنا برگشته بود. از او درباره تجربهاش از ورود به غار پراو و دشواریهای غارنوردی پرسیدم:
غار پراو چه چیز ویژهای دارد که شما را بارها به درون خود کشیده است؟
من سه بار تا انتها و برای برنامههای امداد و نجات هم بارها تا میانه غار رفتهام. غار پراو برای ما که در این شهر زندگی میکنیم، همیشه جذابیت خاصی داشته و دوست داشتیم ببینیم درون آن چطور است. یکی از انگیزههای کوهنوردی، دیدن نادیدههاست. البته باید بگویم که غارنوردی با همه کارهای کوهنوردی و دیگر فعالیتهای ورزشی متفاوت است، چون شما در تاریکی مطلق هستید، فضا ناشناخته است و جذابیتهای خیلی زیادی دارد.
من بار اول سال 1368 به غار پراو رفتم. در واقع این اولین تلاش منسجم ایرانیها برای رفتن به پراو بود. اما این تلاش موفق نبود و من تا چاه هشت رفتم و تیم هم تا چاه 18 رفت و برگشت. سال بعدش تیم کانون کوهنوردان کرمانشاه موفق شدند تا انتها بروند.
همیشه هم این بحث بود که غار پراو امکان ادامه دادن دارد، اما تاکنون بچهها موفق به این کار نشدند. من البته احساس میکنم این امکان وجود ندارد. انتهای غار مانند سیفون است، آب سر ریز میکند، فاصله سقف و غار خیلی کوتاه میشود، 10 تا 20 سانتیمتر فاصله دارد. غار ادامه دارد اما فکر نمیکنم کسی بتواند وارد آن شود.
من سال 74 به طور کامل وارد غار شدم و چندین بار هم برای آشنایی جوانترها آنها را به غار میبردم، تا اینکه اتفاقات ناگواری در غار افتاد. اولین اتفاق مربوط به آقای امینی از مشهد بود که جسدش را از غار خارج کردیم. من معتقدم غار پراو ترسناک و خطرناک نیست. 5 نفر تا به حال در غار کشته شدهاند که همه بر اثر خطاهای انسانی بوده است. در کوهنوردی هم به همین صورت است، در اکثر اتفاقات سطح بالای کوهنوردی جهان هم حادثهها قابل پیشگیریاند، غار پراو که جای خودش را دارد. همه نفراتی که در غار پراو کشته شدند، از ویکتوریا کیانیراد تا آقای امیر احمدی، سعید امینی، خلیل عبدنکویی و پدرام بوچانی بر اثر خطای انسانی کشته شدند و مرگ همه آنها قابل پیشگیری بود.
ما سهجور غار داریم؛ غارهایی که افقی کامل هستند، غارهای عمودی کامل و غارهایی که تلفیقی از هر دو هستند. غار پراو هم تلفیقی از گذرگاههای افقی و مسیرهای عمودی از این دو حالت است، هم کانالهای تنگ و باریک افقی دارد و هم چاهای عمودی دارد. این نوع غارها آمادگی جسمانی کامل، آمادگی روحی و روانی و تجربه زیادی میخواهد. غار پراو کانالهای بسیار باریکی دارد و در واقع شما را در یک شرایط بسیار سخت قرار میدهد که شاید در میانه راه از مسیری که آمدهاید پشیمان میشوید، اما این تفاوت غارنوردی و کوهنوردی با سایر رشتههاست. وقتی در غارنوردی این شرایط سخت تمام میشود، تنها شیرینی و لذت آن باقی میماند.
زمانی «جان میدلتون» این غار را دید. گفت پراو، اورست غارهای جهان و سختترین غار دنیاست است، اما حالا شرایط فرق کرده، تجهیزات تغییر کرده، الان غارهای سختتری در مکزیک و فرانسه کشف شده است. آن زمان این غار دشوارترین بوده، اما در شرایط حاضر همه معماهای غار کشف شده است، آقای سورنینیا الان هفت ساعته میتواند تا انتهای غار برود. البته شرایط عمومی غار، یعنی خشن بودن و نیاز آن به آمادگی جسمانی تغییر نکرده است.
آیا پیش آمده که خود شما هم در میانه راه از مسیری که آمدهاید پشیمان شوید؟
من هیچگاه پشیمان نشدهام، البته شرایط غار پراو بسیار سخت است و انرژی زیادی میگیرد. غیر از آن، در کوهنوردی هم گاهی این حس هست. در آناپورنا آنقدر شرایط سخت و غمانگیز بود که چندبار گفتم که کاش قله دیگری را انتخاب کرده بودم. اما به هر حال از صعودم پشیمان نیستم.
در آناپورنا ما هفت نفره قله را فتح کردیم و در برگشت به شب خوردیم و آن شب دو نفر کشته شدند؛ یک شلپای نپالی و یک کوهنورد بزرگ فنلاندی که 400 متر سقوط کردند. به هر حال کوهنوردی مسائل زیادی دارد. اما این شرایط انگیزه را بیشتر میکند، چون کوهنوردان دنبال زندگی نرمال نیستند و کمی با دیگران فرق دارند.
به هر حال ما برای زندگی کردن به کوه و غار میرویم نه برای مردن، اگرچه به دلیل نبود آموزش لازم کوهنوردی در کشور در سالهای آینده با کمبود کوهنوردان خوب مواجه میشویم. الان کوهنوردانی هستند که از پیشدبستانی به دانشگاه میروند. مشکل اصلی کوهنوردی ما و اتفاقاتی که میافتد همینجاست. من سال 2014 کنجچنجنگا را صعود کردم. از 12 نفر، 5 نفر کشته دادیم. امثال من 30 سال در کار آموزش بودهایم، سنگنوردی، یخنوردی آموختهایم و کلاس و دوره گذراندیم تا یک لحظه از آن 30 سال تجربه استفاده کنیم.
اتفاقات غار پراو خیلی تکاندهنده بوده خصوصاً مرگ خانم کیانیراد و آقای احمدی. شما از این قضیه چه میدانید؟
واقعیت قضیه از غار پراو بیرون نیامد، اما ویکتوریا از دو نفر همراهش قویتر بود و وقتی این دو نفر در غار 18 مشکل پیدا میکنند، او این چاه 20 متری را صعود کرده بود. اما چون این دو نفر انرژی بالا آمدن نداشتند، میآید پایین و وقتی میخواهد هشت فرودش را بیندازد، هشت فرود را نمیاندازد و سقوط میکند تا دو ساعت هم زنده بوده، اما بعد، از دنیا میرود. وقتی ما رسیدیم برای آقای احمدی هم اتفاقی نیفتاده بود، سر چاه 17 ما به او رسیدیم، بدون اینکه اتفاقی برایش افتاده باشد. فقط تخلیه انرژی شده بود، برای آقای عبد نکویی هم همین اتفاق میافتد. آقای بوچانی هم از طنابی که قدیمی بوده استفاده کرده، که طناب با شوکی که به آن وارد شده پاره میشود.
خود شما از مواجه با مرگ نمیترسید؟
من اصلا به مرگ فکر نمیکنم و با تصورات مثبت وارد کوه و غار میشوم. من حتی غارنوردی به سبک ساده را دوست ندارم، کارهای سنگین را دوست دارم که خطرش زیاد است. در پراو حدود 100 تا 80 متر کار هست که کانال بسیار سخت و باریک و طولانی است که باید دستها جلو باشد و کف آن آب است، وقتی از این مسیر عبور میکنید، فوقالعاده است، احساس آن به زبان نمیآید. شرایط سخت و کار سخت جذابیت بیشتری از مسیرهای نرمال دارد. یکی از سختیهای غار رفتن در تاریکی است. زندگی ما در نور معنا دارد. وقتی اولینبار به پراو میرفتم، حدود 20 روز ما فقط باطری آببندی کردیم، مهمتر از غذا و آب، نور بود. چیزی که الان با چراغ پیشانی حل شده است. وقتی از غار بیرون آمدیم من آروز میکردم روز باشد، چون زمان از دست ما رفته بود، اما شب بود و میشد ستارهها را دید. همین غار پراو را از دیگر غارها متفاوت میکند و لذت پیمایش آن برای همین چیزهاست که بیشتر است. ضمنا وقتی شما یک قله را صعود میکنید در واقع دشواری کار حل شده است و در فرود لذت میبرید. اما در غارهای عمودی مثل پراو وقتی به پایین میرسید، تازه کار سخت شروع میشود. چون دمای هوا پایین است، لباسها خیس شده، از نظر روحی و روانی ضعیف شدهاید، اما تازه کار فنی شروع میشود و باید مسیر را با انرژی مضاعفی برگردید تا به دهانه غار برسید. احساس بیرون آمدن از این غار بعد از این همه سختی غیرقابل وصف است.
چگونه بین زندگی روزمره و سودای کوه و غار تعادل برقرار میکنید؟
هرگز تعادل برقرار نمیشود و این تضاد همیشه هست. من وقتی اینجا سر کار هستم با اینکه 20 روز است از نپال برگشتهام برای برنامه بعدی برنامهریزی میکنم. اگر اینها را از من بگیرند، تبدیل میشوم به کسی که هر روز میرود سر کار و زندگیاش کار و شغل و زن و بچه و پول است. این چیزها کسی چون من را اقناع نمیکند. همین که من اینجا یک سایت کوهنوردی را باز میکنم، اصل زندگی را تجربه میکنم و بقیهاش حاشیه است. من 54 سالم است و از سال 60 کوهنوردی میکنم و همینها زندگیام را تا به حال ساخته است. البته ما به خانواده خودمان ظلم میکنیم، چون همیشه نگران ما هستند. اما این جزئی از کار ماست.
شما وقتی در کوه هستید همواره با یک مسائلی در چالشید و مسائلی را پشت سر میگذارید و آدمهای سختکوشی میشوید. این در زندگی شخصی خودتان چه اثری دارد؟
یکی از محسنات کوهنوردی همین است، مشکلات زندگی آسان میشود. وقتی جمعه به دیواره بیستون رفتهاید و صعود از یک مسیر خوب 8 ساعت طول میکشد، در این مدت دست کم دو سه بار در جایی قرار میگیرید که یک طرف آن مرگ است و یک طرف زندگی. وقتی از آنها عبور میکنید، فردا در محل کار و در خانه همه چیز یک حالت دیگری دارد، دیگر مشکلات برای شما مشکل محسوب نمیشود. وقتی من دو ماه در آناپورنا بودم و آن مسائل را دیدم، دیگر مسائل زندگی برایم ساده میشود. انگار همهچیز، بازی است.
«یوسف سورنینیا» شغلش در حوزه «راب اکسس» یعنی کار در ارتفاع است. در توصیف کارش میگوید که او کاری را که قبلا به وسیله جرثقیل و داربست و بالابر انجام میشده، با طناب و وسایل کوهنوردی انجام میدهد؛ این کار میتواند شامل تعمیرات، نصب کردن وسایل یا هر چیز دیگری باشد. او را در انجمن غارنوردی ایران میبینم. پر است از شوق کشف غارهای نادیده، حتی میگوید همین چند وقت پیش 10 روز را در کوههای شاهو سرگردان بوده، به دنبال یافتن غارهای نادیده یا در همین کوه مدتها میگردد تا دهانه غار «شهبانو» را مییابد؛ غاری که تنها انگلیسیها یکبار به درونش رفته بودند و هیچ ایرانی آن را نپیموده بود.
سورنینیا همچنین از احتمال کشف غارهایی عمیقتر از پراو در کوههای زاگرس میگوید؛ غارهای سر به مهری که به دلیل جنس آهکی این کوه احتمالا در دل کوه پنهاناند و ما هنوز آنها را نمیشناسیم.
آقای سورنینیا شما چطور به غارنوردی علاقهمند شدید؟
در بچگی کلا ماجراجو بودم و کارهایی میکردم که هم سن و سالهایم جرأت انجام آن را نداشتند. عاشق کارتونهایی چون مارکوپلو و هزار فرسنگ زیر دریا بودم. در نوجوانی جودو کار میکردم و برای تمرینات جودو، کوهنوردی میکردیم در این برنامهها غاری را در نزدیکی روستای زادگاهم پیدا کردیم که تصمیم گرفتم وارد این غار بشوم و بعد از آن عضو گروه کوهنوردی شدم. سال 74 اولین کوهنوردی خودم را شروع کردم و آموزشهای لازم را دیدم و با گروههای خارج از کشور آشنا شدم. در کنار غارنوردی، کوهنوردی هم میکردم. چون غارنوردی را در هر فصلی نمیشود انجام داد و حتما باید بصورت تیمی انجام شود. قلههای داخل کشور را رفتهام و به غیر از «قله لنین» در قراقستان، قله خارجی دیگری را به دلیل مسائل مالی صعود نکردهام.
چطور با غار پراو آشنا شدید؟
گروه کوهنوردی «سهکل» که من عضوش بودم، سال 72 این غار را پیموده بودند. من خیلی علاقهمند به پیمایش این غار بودم، اما چون غارنوردی در غاری چون پراو لجستیک گستردهای میخواهد، گروه ما همه توانش را در آن برنامه گذاشته بود و میل و رغبتی برای کار تکراری در آن غار نداشت. به هر حال فرصت رفتن به پراو برای من پیش نیامد تا سال 1379 در زمانی که همراه با مرحوم هادی رجاییفرید داشتیم کوه پراو را بالا میرفتیم که بطور اتفاقی یک گروه را از تهران دیدیم که آنها هم قصد داشتند کوه پراو را صعود کنند. این گروه از باشگاه دماوند بودند، دو خانم کوهنورد هم در این تیم بودند و این ابتدای آشنایی من با این گروه بود. چند وقت بعد من تا چاه پنج غار پراو را رفتم، بعد این گروه خواستند پراو را تا پایان بروند و من هم همراه آنها رفتم. من همراه با خانم اسفندیاری و آقای فربدیان و آقای رحیم دانایی در یک گروه بودیم که زودتر وارد غار شدیم و سه روز بعد از آن خارج شدیم، اما در گروه دوم که بعد از ما وارد غار شدند، ویکتوریا کیانیراد و امیر احمدی دچار حادثه شدند و فوت کردند.
غار نوردی به سبک و سیاقی که الان متداول است آن زمان نبود، الان علوم و فنون و تکنیک و ابزارهای خاص غارنوردی استفاده میشود و غارنوردی علمیتر و ایمنتر شده است. اما ما در آن زمان داشتههای کمی در غارنوردی داشتیم. در آن برنامه هم ایراداتی بود که الان میگوییم ایراد است؛ اما آن موقع ایراد نبود. مثل انتخاب پوشاک، برنامهریزی، ابزارها و غیره. اما در آن زمان همه آن طور غارنوردی میکردند.
این جمله را که میگویند پراو سختترین غار دنیاست، چقدر قبول دارید؟
کسی میتواند بگوید پراو سختترین غار دنیاست که همه غارهای جهان را رفته باشد، اما دستکم بر اساس بررسی نقشههای غارهای خارجی و حرفهای کسانی که متخصص هستند و با توجه به شرایط غار مثل دمای پایین غار و بالا بودن ارتفاع دهانه که سبب سرمای آب غار میشود، همچنین تنگ بودن و داشتن دهلیزهای پر پیچ و خم، میتوان گفت پراو غار بسیار سختی است و این شرایط در کمتر غاری در کنار هم دیده میشود. برای همین من میگویم که پراو یکی از سختترین غارهای دنیاست.
ما در آن برنامه لباس مناسب نداشتیم و سرما و آب راحت توی لباس ما نفوذ کرده بود، خیسی و سرما هم سبب میشود که انرژی بدن پایین بیاید. غار به دلیل تنگ بودن و خیس بودن فضای زیادی برای استراحت ندارد و به سختی میتوان جایی را برای استراحت جور کرد. همین انرژی را کم میکند. ما در آن برنامه دو شب در غار خوابیدیم و سه روز هم در غار بودیم و وقتی بیرون آمدیم شب بود. بیرون آمدن از غار را باور نمیکردیم. بیرون آمدن از غار مثل رؤیا شده بود. وقتی خارج شدیم مواد غذایی ما تمام شده بود. من از کوه پایین آمدم مواد غذایی تهیه کردم و صبح روز بعد برگشتم بالا و دیدیم که گروه دوم هنوز خارج نشدهاند. بعد برای امداد و نجات وارد غار شدیم که دیدیم دو نفر از دست رفتهاند و تصمیم گرفته شد همانجا دفن شوند، چون امکان خارج کردن آنها نبود.
بعد از این اتفاقهای تلخ چطور شما دوباره وارد این غار شدید؟
یکی از چیزهایی که من دوست دارم، انجام دادن کاری است که برای دیگران سخت است. انجام کار عادی برای من خیلی سخت است. من دوبار تا به حال رفتهام غار دانیال و هرگز از تالارهای ابتدایی جلوتر نرفتهام چون کار خاصی نیست. ولی پراو فرق میکرد و همیشه هم سعی داشتم از عمق آن پایینتر بروم. یکبار هم برای غواصی رفتیم اما چون کپسول ما کوچک بود، نرسیدیم خوب آنجا را کاوش کنیم. چندبار هم سقف چاه 24 و 25 را هم سقف کوبی کردم که راهی پیدا کنم. اما متاسفانه امکان کاوش کامل وجود نداشت و همچنین احتمال وجود راهی برای گذشتن انسان کم است، چون شکاف آن باریک است. غار مسلماً ادامه دارد، اما ادامه آن برای انسان ممکن نیست.
بعد از مدتی با گروههایی که میخواستند وارد غار شوند، به عنوان راهنما میرفتم و خدماتی چون طنابریزی را برای آنها انجام میدادم. اما بعد از فوت خلیل عبدنکویی در سال 88، آن هم متوقف شد. او چندین بار از من خواست همراهش بروم، من قبول نمیکردم تا اینکه اصرار کرد و قبول کردم. با اینکه او چندین قله بالای هشت هزار متری را بالا رفته بود، اما متاسفانه به دلیل ضعف جسمانی، از دست رفت و جسد او را 10 روز بعد خارج کردیم. یکی از دوستانم هم تنها به غار آمد که به ما کمک کرد، اما ما نتوانستیم نجاتش بدهیم. غارنوردی با کوهنوردی خیلی فرق دارد، چون وقتی به پایان برسی، تازه کار سخت شروع میشود؛ کار سختی که شما مجبورید تا پایان آن را طی کنید.
شما به چه غارهای دیگری به غیر از پراو را وارد شدهاید؟
غارهای خیلی زیادی، در سمنان، اراک، کردستان، چارمحال را رفتهام. سال گذشته هم چاه شهبانو را بعد از ورود انگلیسیها به آن تا کف رفتم. این غار در کوه شاهوست، بیش از 300 متر عمق دارد، اما آبش خیلی سرد است و حتی در آن کوه یخ وجود دارد.
جایی از غارنوردی بوده که شما احساس کرده باشید از آمدن پشیمان هستید؟
در بعضی از برنامهها وضعیت جسمی خوبی نداشتم و در تب میسوختم، اما برنامه را ادامه میدادم. من تا به حال از نظر جسمی در برنامهای کم نیاوردهام. یک ترس کنترل شده در وجودم هست، اما نه آنطور که مانعم باشد. حتی لحظهای که خلیل ذرهذره از دستم میرفت، اوضاع را در کنترل داشتم. اگرچه ایراداتی به من گرفتند اما من به عنوان راهنما هرچه در توان داشتم، انجام دادم. ولی پیش آمده است که از نظر روحی در برنامهای کم بیاورم.
ما سال گذشته غار پراو را از طنابها پاکسازی کردیم و همه طنابهای غار را بیرون آوردیم. سال 89 پدرام بوچانی به دلیل استفاده از طناب قدیمی که در غار بوده فوت شد.
زمان پیمایش غار چقدر است؟
اگر طنابها از قبل ریخته شده نباشد، در کمترین زمان، یک هفته پیمایش غار طول میکشد. اما ما سال گذشته یک برنامه سرعتی اجرا کردیم که زمان من چهار و نیم ساعت شد و دوست من پنج ساعته غار را پیمایش کرد. البته در این برنامه طنابها از قبل ریخته شده بود.
فکر میکنید برای کوهنوردی شما، پایانی وجود دارد؟
من در بچگی آرزوی صعود به کوه 600 متری نزدیک محل زندگیام را داشتم و بعد کوهی بالای هفت هزار متر را صعود کردم و اگر امکانش بود باز هم کوههای بلندتری را پیمایش میکردم. این جاهطلبی انسان است. کوهنوردی جزئی از زندگی من شده و اگر کنارش بگذارم در زندگیام یک خلاء ایجاد میکند. من زندگیام را بر اساس کوهنوردی قرار دادهام، حتی کارم را بر این اساس انتخاب کردهام.
از شنبه تا چهارشنبه که سر کار میروم، فقط به پنجشنبه و جمعه فکر میکنم. حس میکنم لحظات خیلی خوبی در زندگیام داشتهام، اما فقط آن روزهایی که در کوه و دشت بودهام، زندگی کردهام.
کوهنوردی در زندگی شما چه تأثیری داشته است؟
من ممکن است یک روز ناهار نخورم ولی اتفاقی برای من نمیافتد، تحمل من در برابر سختی خیلی زیاد است. اما به هر حال ایراداتی هم در زندگی ما ایجاد شده، خواهران و برادران کوچکتر من ازدواج کردهاند. من این عبارت را هم زیاد شنیدهام که «دیوانه است». من تنهایی رفتم کوه قاشمستان که بلندترین قله دناست، همه میگفتند تو دیوانهای. در حالی که من لذت بردم. یکی از برنامههای فوقالعادهای بود که تجربه کردم. من انواع حیوانات را دیدهام، اما هیچکدام به من آسیب نرساندهاند. در محیط شهری خطر بیشتری آدم را تهدید میکند.
منبع: ایسنا