ميزنفت- زنی بلندقد، با قامتی به طول شش پا که هیبتی پرصلابت، عبوس و آرام داشت. آیدا پس از آنکه تحصیلات خود را در کالج آلنبی تمام کرد، سفری به پاریس انجام داد تا به نوشتن شرح حال مادام رولن، از رهبران انقلاب فرانسه، که سرانجام سرش زیر گیوتین قطع شد، بپردازد. آیدا تاربل تمام وجود و هستی خود را وقف حرفه اش کرده بود، از این رو در سراسر زندگی حتی ازدواج نکرد و به تشکیل خانواده نپرداخت، گرچه در سال هایی که دیگر پا به سن گذارده بود، از مدافعان نامدار حفظ حقوق خانواده و زنان و اعطای حق رای به آنان شد.
در آغاز قرن بیستم، وی که سالهای میانی دهه چهل سالگی عمر خود را می گذراند، به عناون یک نویسندۀ سرشناس شهرت فراوان به دست آورده و کتاب های پرفروش و در عین حال سنگین و حساب شدۀ «بیوگرافی ناپلئون» و «آبراهام لینکلن» را نوشته بود. ظاهر و رفتارش او را مسنتر از سنی که داشت نشان می داد. زن دیگری که سردبیر بخش ادبی مجله مککلور بود، درباره اش نوشته است: «بخش عمده زندگی آیدا را این امر تشکیل میدهد که نگذارد دیگران دست از پا خطا کنند و به نظر میرسد اصلاً حالات زنانه در او وجود ندارد.»
با توجه به این امر که پرداختن به مسأله تراست ها، دستور اصلی کار مجله مک کلور بود، آیدا تصمیم گرفت به عنوان سردبیر مجله، شخصاً در این باره تحقیقات خود را آغاز کند. هدف مسلم، مادرِ تراست ها بود و او بر آن شد که خود به این موضوع بپردازد. طی مسافرتی که به یک نقطه از ایتالیا برای مشاهده آثار باستانی آن به اتفاق ساموئل مک کلور انجام داد، توانست ناشر مجله را با نظر خود همراه سازد. به این ترتیب آیدا تاربل دست به تحقیقاتی زد که نتیجه نهایی آن سرنگون ساختن استاندارداویل بود.
زندگی هرگز بدون تصادفات عجیب و عبرتآموز نیست و کتابی هم که سرانجام از زیردست تاربل بیرون آمد در واقع تبدیل به وسیله انتقام جویی مناطق نفتخیز از کسانی بود که آن مناطق را تسخیر کرده بودند، چه آیدا تاربل در عمق جوامع مناطق نفتخیز پا به جهان گذارده و در میان آنان پوست و گوشت و استخوانش جوش خورده و پرورش یافته بود.
پدرش فرانک تاربل، درست چند ماه پس از اولین کشف دریک در پنسیلوانیا، به عنوان یک مخزن ساز به صنعت نفت پیوسته و در سالهای 1860 توانسته بود در این صنعت نسبتاً خوب بدرخشد و جایی برای خود دست و پا کند و این، درست مقارن با زمانی بود که نخستین شکوفایی نفتی در پیتهول آغاز شده بود. وقتی چاه های نفت این ناحیه ناگهان تهی شد و همزمان مظاهر شهرنشینی که در کنار آن به وجود آمده بود نابود شد، او بزرگترین هتل شهر را که 60 هزار دلار قیمت ساختمان آن شده بود، فقط به قیمت 600 دلار خرید، آنرا درهم کوبید و واگنهائی را که در اختیار داشت با مصالح و تزئینات به کار رفته در ساختمان هتل نظیر پنجره های سبک فرانسوی، درهایی که با چوب های عالی ساخته شده بود و تمام کارهای چوبی ساختمان، پنجره های آهنی و الوارها پر کرد و به شهر تیتوسویل در 16 کیلومتری آن محل برد.
آنگاه با استفاده از این مصالح، یک خانه بسیار آبرومند برای اقامت خود و خانوادهاش ساخت. در این خانه که یادگار شکوفایی و سقوط پیتهول بود، آیدا تاربل دوران نوجوانی خود را طی کرد. (بعدها، وقتی تاریخ پیتهول را مینوشت خاطر نشان ساخت: «هیچ چیز به اندازه تاریخ صنعت نفت پیتهول دراماتیک نیست».)
پدرش فرانک تاربل در سال 1872 با تولیدکنندگان مستقل در جنگ نفتی علیه کمپانی عمران جنوب متحد شد و پس از آن، نظیر بسیاری دیگر از اهالی مناطق نفتی، زندگی حرف های او صرف مبارزه علیه پیشرفت و توسعه استاندارداویل و تحمل دردها و رنج های ناشی از این مبارزه شد.
مدتی بعد ویلیام، برادر آیدا یکی از صاحب منصبان ارشد «پیور اویل کمپانی» شد که یک شرکت مستقل نفتی بود و بازاریابی نفت در آلمان، توسط او سازمان داده سد. آیدا از طریق پدر و برادرش ویلیام با تمام خاطرات و مشکلات این حرفه آشنا شد که به قول برادرش به بازی قمار شباهت داشت. ویلیام در سال 1890 نوشته بود: «من آرزو می کنم شغل دیگری داشتم و شرط می بندم اگر درآمدی نظیر حرفۀ نفت نصیبم میک رد، آنرا در یک حرفه سالم سرمایه گذاری می کردم.»
آیدا بروشنیِ تمام، لحظات دردناک و مرگبار و مصیبت های مالی را که پدرش تحمل می کرد، نظیر گرو گذاردن خانه مسکونی، احساس شکست، سرخوردگی، نومیدی و بیپناهیِ آشکار در برابر اختاپوس (استاندارداویل) و تلخی ها و تفرقه هایی را که میان آنان که گردن اطاعت در برابر استاندارد خم می کردند و آنها که زیر بار نمی رفتند، به خاطر می آورد. وقتی پدرش فهمید که او دست به انجام تحقیقاتی درباره تراست استاندارد برای نشر در مجله مک کلور زده است به او اخطار کرد: «آیدا! این کار را نکن! آنها مجله را نابود خواهند کرد.»
یک شب در مهمانی شامی که «آلکساندر گراهامبل»، نائب رئیس بانکی که وابسته به راکفلر بود، می داد، وی آیدا تاربل را به کناری کشید و به نظر می رسید درباره همان چیزی که پدرش قبلاً به او اخطار کرده، دارد او را تهدید می کند. گراهامبل با آیدا سؤالاتی را درباره وضع مالی مجله مک کلور در میان گذارده بود. آیدا در پاسخ گراهامبل به تندی جواب داد: «خوب، متأسفم ولی بد بودن وضع مالی مجله هم در تصمیم من و مجله تغییری به وجود نخواهد آورد.»
جلو تاربل را نمی شد گرفت. او جستجوگری خستگی ناپذیر و باریکبین بود و علاوه بر این، در مورد موضوعی که پیگیری می کرد، به صورت یک کارآگاه هوشیار پلیس نیز عمل می کرد که کارش او را بکلی مجذوب و شیفته خود کرده و اشتغال ذهنی دائمی اش را تشکیل می دهد و همچنین به این امر اعتقاد پیدا کرده بود که او می رود با کار خود یک کتاب و یک داستان بزرگ به وجود آورد. یک دستیار تحقیق که از طرف آیدا مأمور شده بود به تمام سوراخ سنبه ای کلیولند سرکشی کند و تمام کسانی را که می توانند در این راه مورد اشاره قرار گیرند، شناسایی نماید،
به او نوشت: «من به شما اطمینان می دهم جان د.راکفلر، عجیبترین، ساکتترین و اسرارآمیزترین و همچنین جالب توجهترین شخصی است که اینک در سراسر امریکا وجود دارد. مردم این کشور، درباره او هیچ چیز نمی دانند. یک تحقیق کامل و همه جانبه درباره راکفلر بزرگترین کارت برنده را در اختیار مجله مک کلور قرار می دهد.» تاربل تصمیم داشت این کارت را بازی کند. اما چگونه او می توانست مستقیماً به استاندارد دسترسی یابد؟ کمک، از جهتی غیرمنتظره رسید. پس از جان آرچینالد، «اچ.اچ.راجرز» مهمترین شخصیت استاندارداویل محسوب می شد و از آن گذشته خود نیز مستقلاً از سفته بازان و معامله گران معروف بود. راجرز مسئول لوله های نفتی و گاز طبیعی استاندارد بود. اما علایق شخصی او، محدود به مسائل مربوط به کسب و کارش نمی شد.
راجرز همیشه فکر میکرد علت آنکه راکفلر با او چندان سر مهر و محبت نیست به خاطر آن است که او یک «قمارباز مادرزاد» است و در واقع هم وقتی بورس وال استریت در تعطیلات پایان هفته بسته میشد راجرز که نمی توانست حتی روزهای تعطیل را هم از بورسبازی، سفته بازی و پشت هم اندازی دست بردارد، در تمام مدت تعطیلات خود را غرق در بازی پوکر می کرد.
یک روز راجرز اشاره کرد که شنیده اشت مجله مک کلور تاریخچه استاندارداویل را تنظیم می کند و از دوستش - توین- خواست تحقیق کند این کتاب چگونه تهیه میشود. توین که با مک کلور دوست بود، درباره آن از ناشر سؤالاتی کرد. این گفتگوها دنبال شد و پس از آنکه در این زمینه مسائلی یکی پس از دیگری به وجود آمد. بالاخره کار به اینجا رسید که زمینه ملاقات آیدا تاربل با راجرز فراهم شد
سرانجام پل ارتباط آیدا با استاندارداویل زده شده بود. ملاقات این دو نفر در ژانویه سال 1902 صورت گرفت. آیدا ابتدا از روبرو شدن با این غول مقتدر نفتی استاندارد نگران بود، اما راجرز از او به گرمی استقبال کرد. آیدا در اولین برخورد متوجه شد راجرز برجسته ترین و جذابترین شخصیت وال استریت است. بسرعت بین این دو نفر نوعی احساس همبستگی به وجود آمد، چه ضمن اولین گفتگوهایشان روشن شد وقتی آیدا دختر کوچکی بوده است، راجرز در مناطق نفتی نه تنها در همان شهری که او زندگی می کرده به عنوان یک تصفیه کننده کوچک نفت اقامت داشته، بلکه خانه اش درست روی تپه ای مشرف به خانه آنها واقع بوده است.
راجرز برای آیدا تعریف کرد با وجود آنکه در آن زمان اقامت در یک خانه اجاره ای اعتراف به شکست در حرفه محسوب می شد، ولی او برای آنکه بتواند پول بیشتری جمع کند و سهامی در استاندارداویل بخرد، به چنین حقارتی تن داده است. راجرز همچنین توضیح داد پدر آیدا را کاملاً می شناخته و هنوز تابلو او را با عبارت «کارگاه های مخزن سازی تاربل» به خاطر می آورد و اضافه کرد هرگز در عمر خود دورانی به خوشی آن زمان نداشته است.
شاید راجرز این حرفها را از روی صداقت می زده و یا آنکه روانشناس خوبی بوده، ولی به هر حال در این ملاقات توانست آیدا تاربل را تحت تأثیر قرار دهد. سال ها بعد نیز هر وقت آیدا از راجرز، یاد می کرد، می گفت: «او جالب توجه ترین دزد دریایی است که تاکنون پرچم خود را بر فراز وال استریت برافراشته است.»
ظرف دو سال بعد از این ملاقات، دیدارهای آیدا و راجرز به طور مرتب تکرار می شد، ولی مجبور بود از یک در داخل و از در دیگر خارج شود، چه مقررات سخت استاندارداویل بشدت از اینکه یک بازدیدکننده از «خانه قدیمی» توسط یک بازدیدکننده دیگری دیده شود، مانع می شد. ولی آیدا آنقدر در استاندارد نفوذ کرد که حتی گاه به او اجازه داده می شد برای نوشتن یادداشت هایش میزی مخصوص خود در «خانه قدیمی» داشته باشد. آیدا مسائل مختلف مربوط به استاندارد و سابقه آنها را با راجرز مطرح می کرد و او هم اسناد مختلف، آمارها و ارقام، توجیهات، توضیحات و برداشت های کمپانی را از هر مسأله در اختیار او میگذاشت. راجرز نسبت به آیدا، به طرزی شگفتانگیز صادق بود. به عنوان مثال، یک روز زمستانی تاربل گستاخانه از راجرز پرسید به چه ترتیب استاندارد اعضای مجالس قانونگذاری را زیر نفوذ خود می گیرد؟
راجرز جواب داد: «خوب، البته ما به این کار بشدت نیاز داریم. آنها می آیند و می گویند برای مبارزات انتخاباتی خود پول می خواهند و خوب ما هم به مشکل آنها توجه می کنیم... فرضاً به این ترتیب که تظاهر می کنیم نه از طرف کمپانی، بلکه شخصاً دست در جیب می بریم و مبلغ قابل توجهی را به بهانه مصرف در راه مبارزات انتخاباتی در اختیارشان قرار می دهیم. آن وقت روزی می رسد که لایحه ای در مجلس مطرح می شود که به منفعت ما نیست. آن وقت سراغشان می رویم و می گوییم فرضاً فلان لایحه یا فلان طرح اینک در مجلس مورد بحث قرار دارد. ما از این لایحه خوشمان نمی آید و خواهش می کنیم شما منافع ما را درنظر داشته باشید. این راهی است که هر کسی برای حفظ منافع خود به آن متوسل می شود.»
چرا راجرز در مقابل آیدا تاربل تا این حد صادق و حاضر به همکاری بود؟ این نوعی انتقام جویی از جانب راجرز بود که به مخالفت باطنی با راکفلر برخاسته بود. خود راجرز توضیح قابل توجیه تری به آیدا تاربل می دهد. او می گوید: «کار شما به عنوان یک اظهار نظر نهایی در باره کمپانی استاندارداویل تلقی خواهد شد و از آنجا که تصمیم دارید در هر صورت آن را بنویسید، من مایلم آنچه در قدرت دارم انجام دهم، تا این اثر وضع کمپانی را به صورت واقعی آن نشان دهد.» راجرز حتی ترتیب ملاقاتی میان تاربل و هنری فلگلر را نیز داد که در آن زمان دیگر تقریباً به طور کامل غرق در اجرای برنامه بزرگ خود یعنی «عمران و پیشرفت فلوریدا» شده بود. اما در این ملاقات، تاربل با ناراحتی متوجه شد تنها چیزی که از دهان فلگلر میتوانبیرون کشید، این است که پرهیزگارانه و با حالتی خداشناسانه بگوید: «این خواست خدا بود که پولدار شویم!» راجرز حتی به وضوح اشاره کرده بود می تواند ترتیب انجام مصاحبه ای میان آیدا تاربل را با خود راکفلر نیز بدهد. اما این وعدهای بود که هرگز صورت عمل نیافت و راجرز نیز هیچوقت توضیح نداد چرا.
تاربل به یکی از همکارانش گفته بود: «هدف کلی من آن است که یک تاریخ مشروح از استاندارداویل تهیه کنم. نمی خواهم این تاریخ جنجالبرانگیز باشد، بلکه قصدم طرح یک داستان واقعی و بر اساس صداقت از این انحصار بزرگ است که تا آنجا که در امکانم باشد، آنرا جذاب و دراماتیک، با توجه به تمام زوایای موضوع، تهیه کنم.» راجرز نیز که از آنچه برای پیشرفت کار آیدا انجام داده بود، احساس غرور می کرد همین نظر را داشت.
صرف نظر از نیات واقعی آیدا تاربل- که به طور قطعی نمی شود درباره آن اظهارنظر کرد- انتشار این تاریخچه به صورت دنباله دار از شماره نوامبر سال 1902 در مجله مک کلور، در حکم انفجار بمب بود. در هر شماره این مجله ماهانه، او جزئیات بیشتری را از ماشینیزه شدن و سلطه جویی، از تنزیلخواری و رقابت وحشیانه، از خودکامگی استاندارد و جنگ پیوسته اش با کمپانیهای مستقل زخمخورده فاش میکرد. سلسله مطالب تاربل موضوع اصلی بحث مردم در سراسر کشور شد و درها را به روی سرازیر شدن اطلاعات تازه از نظر افکار عمومی گشود.
پس از انتشار چند شماره اول، تاربل برای دیدار از خانوادهاش به تیتوسویل رفت و در آنجا گفت: «بسیار جالب توجه است که میبینم پس از انتشار این مطالب، همه چیز بخوبی پیش می رود و مرا نه تاکنون دزدیده اند و نه به عنوان جعل اکاذیب- نظیر رفتاری که در مواردی مشابه با بعضی همکارانم شده بود- تحت تعقیب قانونی قرار دادهاند. مردم دوست دارند با من آزادانه حرف بزنند.» حتی راجرز، در حالی که مطالب تاربل به طور منظم انتشار می یافت، روابط خود را با او قطع نکرد و هنوز با صمیمیت او را در دفترش می پذیرفت.
اما در یک شماره، مطلبی انتشار یافت که در آن روشن شده بود شبکه اطلاعاتی و جاسوسی استاندارد چطور عمل می کند و چگونه حتی کوچکترین کمپانیها را زیر فشار طاقت فرسایی قرار می دهد. دیگر راجرز دیوانه شد. روابطش را با تاربل قطع کرد و حاضر نشد دوباره او را ببیند. اما آیدا تاربل در روش نوشتن تاریخچه خویش کوچکترین تغییری نداد، و بر سر ادامه آن به همان صورت پافشاری کرد.
در مجموع، مطالب تاربل مدت 24 ماه در 24 قسمت مستقل در مجلۀ «مک کلور» انتشار یافت و آنگاه به صورت کتاب مستقلی با عنوان «تاریخ کمپانی استاندارداویل» همراه با 64 ضمیمه به چاپ رسید. کتاب اثری بسیار روشنگرانه و پر قدرت بود که با توجه به محدودیت های فراوان، از نظر دسترسی به منابع قابل اعتماد درباره این کمپانیِ بسته، اسرارآمیز و پیچیده، اقدامی شگرف و کاملاً درخور ملاحظه به شمار می رفت. گرچه کتاب ظاهری بسیار سنگین و حساب شده داشت، ولی در لابه لای سطور آن خشمی آتشین و سرزنش بار و محکومیتی شدید نسبت به راکفلر و سیاست ها و روش های مهلک و خفقان آورتر است او، زبانه میکشید.
اما کار آیدا تابل با نوشتن کتابش پایان نیافت و در سال 1905 با نوشتن گزارشی که به منزلۀ حمله نهایی او به راکفلر تلقی شد، سیمای شخصیِ شریرانه ای از وی به دست داد تا جایی که نویسندۀ بیوگرافی آیدا تاربل می نویسد: «آیدا در این گزارش حتی طاسی سر، آثار ضربات در صورت و این امر که پسر یک فروشنده روغن مار بوده است را نیز برای تکمیل سیمای شخصیت راکفلر مورد استفاده قرار داد.» در واقع آیدا، «هتأت جسمانی و ظاهری، و حتی بیماری را که موجب طاسی او شده بود، از جمله موجبات و دلایل انحطاط اخلاقی از به حساب آورد.»
شاید این اثر را انتقام اجتناب ناپذیر یک دخترِ واقعیِ مناطق نفتی بتوان به حساب آورد، چه در همان حال که او آخرین گزارش خود را در این باره به پایان می رساند، پدرش، که خود یکی از نفتی های مستقل بود که با راکفلر جنگیده و از پا درآمده بود، در تیتوسویل به بستر مرگ افتاد. آیدا به محض آنکه کار گزارش را تمام کرد، به بالین پدرش که در حال نزع بود شتافت.
اما عکس العمل خود راکفلر در این باره چه بود؟ همان طور که مطالب تاربل پیوسته انتشار می یافت، یکی از همسایگان راکفلر، که برای دیدار دوست دیرین خود به او سر می زد، روزی ماجرای مقالات آیدا تاربل را- که وی به کنایه نام او را «بانوی دوست راکفلر» گذراده بود- با او درمیان گذاشت و این غول عظیم نفتی در جواب گفت: «تو باید بدانی از زمانی که ما دو نفر، پسر بچه های کوچکی بودیم، تغییرات بزرگی در جهان به وجود آمده است. اکنون دنیا پر از سوسیالیست ها و آنارشیست هاست. امروزه هر کس در رشته ای موفق به کسب پیروزی قابل ملاحظه ای می شود، دیگران روی او می جهند و فریادکنان می خواهند از پا درش آورند.»
این همسایه تعریف می کند که پس از آن، راکفلر حالت مشت بازی را داشت که گاهی منتظر بود مشتی بر فرقش کوبیده شود و این ضربه، هر چقدر هم دردناک بود، خم به ابرویش نمی آورد. او کماکان عقیده داشت که با هر حساب، خوبی های استاندارد بیش از بدی هایش بوده است. گاهی نیز بعضی ها از دهانش می شنیدند که نام «بانوی دوست خود»، خانم تاربل را طعنه خانم«بشکه قیر» تلفظ می کند(ظاهراً راکفلر از شباهت تلفظ Tarbell با دو کلمۀ Tar Barrel که در انگلیسی به معنای بشکۀ قیراست، استفاده می کرده است)