ميزنفت/ پس از انتشار
بخش نخست گفت و گوی خواندنی دکتر حامد قدوسی با ماهنامه «برای فردا» در نقد اصولی به کتاب اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی ایران٬ بخش دوم این مصاحبه در ادامه می آید:
.
.
*لطفا کمی بیشتر و ساده تر توضیح دهید. روش درست چگونه می توانست باشد؟
روش درست تحلیل اقتصادسنجی این بود که سمت چپ رگرسیون، درصد تغییرات قیمت نفت (که دیگر ریشه واحد ندارد) و سمت راست صرفا متغیرهای ساختاری توضیحدهنده گذاشته میشد و آن موقع میدیدیم که R2 این رگرسیون جدید چه قدر است (که حدس میزنم نزدیک به صفر باشد) و سطح معنیداری اخبار مثبت و منفی چیست. حتی اگر ضریب این متغیرها به لحاظ آماری معنیدار باشد باید دید که «اندازه» آنها به لحاظ اقتصادی چیست. بازار نفت روزانه در معرض دهها و صدها تکانه برونزا (از جمله بحران اتمی ایران) قرار دارد و به لحاظ تجربی باید پرسید که سهم هر کدام از این تکانهها از کل تغییر قیمت چیست. اگر ببینیم که مثلا افزایش یا کاهش تنش در بحران اتمی فقط یکی دو دلار و آنهم به صورت موقت روی قیمت اثر میگذارد دیگر داستان کتاب معتبر نیست.
در جای دیگری هم ادعا میشود که نوسانات قیمت نفت در دورههای اخیر کم شده و این را به مدیریت سیاسی پشت صحنه ربط دادهاند. در حالیکه در سالهای اخیر مقالات متعددی روی همین موضوع نوشته شده و با روشهای اقتصادسنجی ساختاری (SVAR) و تجزیه شوکهای قیمت به شوکهای عرضه و تقاضا نشان داده شده که سمت عرضه نفت در طول زمان قابل اعتمادتر شده (به خاطر عواملی مثل ظرفیت خالی احتیاطی در سمت عرضه) و شوکهای تصادفی در آن کمتر شده است و لذا تکانههای قیمت هم در بازار نفت کاهش یافته است.
نویسنده برای کل این فصل صرفا از دو مقاله نسبتا قدیمی فارسی استفاده کرده است٬ در حالیکه موضوع فصل هفت در دهها مقاله تخصصی چاپشده در ژورنالهای معتبر اقتصاد انرژی با دقت بررسی شده و نتایج آن گزارش شده است. متاسفانه هیچ ارجاعی به آنها داده نشده است که این شبهه را ایجاد میکند که نویسنده اصولا به این ادبیات اعتنا نداشته است.
خلاصه اینکه کتاب ابتدا یک فرض بحثبرانگیز در مورد رابطه بحران اتمی ایران و بازار جهانی نفت را مطرح کرده که میتوان استدلال کیفی به نفع آن ارائه کرد. ولی به عنوان پشتیبان تجربی، یک سری نتایج ضعیف یا حتی نادرست اقتصادسنجی را به عنوان شاهد آن ارائه کرده است که متاسفانه به هیچ وجه نمیتوان آنها را جدی گرفت و فقط میتوان به عنوان نقطه شروع استفاده کرد.
شما افت قیمت نفت را بیشتر ناشی از انقلاب شیل و واکنش های اوپک می دانید(که درواقع برمی گردد به مکانیسم عرضه و تقاضا) درحالی که به نظر می رسد این گزاره نیز خارج از چارچوب تحلیلی کتاب نیست. چرا که آقای رنانی در کتابشان به نفت های غیر متعارف اشاره کرده اند و هم چنین یادآور شده اند که آمریکا قصد دارد درسال 2020 صادرکننده نفت باشد. در مصاحبه ای که دی ماه 93 با روزنامه شرق داشته اند هم به این نکته اشاره کرده اند و پیشرفت فناوری و افزایش قیمت نفت را علت مقرون به صرفه شدن استخراج نفت شیل دانسته اند که باعث شد تولید نفت آمریکا با سرعت باورنکردنی افزایش یابد.
بنابراین چیزی که بیشتر مورد توجه کتاب است تلاش غرب و آمریکا برای بی نیازی از نفت خاورمیانه است که ازاین طریق هم کشورهای اسلامی را به زمین بزنند و هم از شر هزینه های کنترل خاورمیانه ای پرتنش و ناآرام خلاص شوند.
قیمت نفت یک متغیر تصادفی است که به متغیرهای زیادی در سمت عرضه و تقاضا بستگی دارد. این بازار در معرض تکانههای مختلفی است که چون بیشترشان ماهیت پیشبینی ناپذیر دارند قیمتها را تصادفی میکنند. نه تنها قیمت نفت به سختی قابل پیشبینی است٬ حتی مدیریت آن هم بسیار مشکل است. ادبیات مفصلی هست که میگوید خود اوپک که تولید بخش مهمی از نفت دنیا را در دست دارد هم عملا در کنترل قیمت ناتوان است٬ چه برسد به کشورهای مصرفکننده نفت.
حال اگر بحث این است که آمریکا به دنبال بینیازی از نفت خاورمیانه است که این موضوع بدیهی است و خیلی قبل از این کتاب همه آن را میدانستند. در عمل هم خاورمیانه سهم خیلی بزرگی از نفت وارداتی آمریکا ندارد. ولی نفت بازاری به هم پیوسته است که قیمتش به صورت یکپارچه تعیین میشود.
*و درمورد انقلاب شیل؟
انقلاب شیل هم فرآیندی بود که چند سال قبل از سال ۲۰۱۲ آغاز شده بود و حتی در زمان نگارش کتاب ایشان عملا به دوره تولید رسیده بود (فراموش نکنیم که روند مثبت تولید گاز طبیعی آمریکا تقریبا از سال ۲۰۰۷ شروع شده است). این را البته از نقاط قوت کتاب میدانم که در فصل نهم به تفصیل به موضوع منابع غیرمتعارف پرداخته است.
نویسنده به درستی اشاره میکند که برای اقتصادی ماندن سرمایهگذاری در منابع غیرمتعارف قیمت نفت باید بالا بماند. ولی ظاهرا این سناریوی غرب - که در داستان کتاب هست - به شکست کشیده شد، چون قیمت نفت پایین افتاد و تولیدکنندگان شیل یکی یکی متضرر شده و در حال خروج از بازار هستند.
میدانیم که افت قیمت فعلی نفت بیشتر به خاطر سیاستهای عربستان در اوپک بوده که اتفاقا یک هدف آن ورشکستگی شرکتهای نفت شیل آمریکایی است. این اتفاقا در خلاف روایت اصلی کتاب پیش رفته است و باید دید چه طور در سناریوی نویسنده تحلیل میشود.
ضمنا فراموش نکنیم که پیشبینی باید محدود به زمان و دامنه و مشخص باشد. این که مثلا بگوییم قیمت نفت در 10 سال آینده 100 دلار خواهد شد همانقدر جدی است که بگوییم قیمت نفت در 10 سال آینده ۲۰ دلار خواهد شد. به توجه به ماهیت نوسانی قیمت نفت هر دو این پیشبینیها برای یک زمانی و برای چند ماهی در 10 سال آینده محقق خواهند شد و هر دو طرف میتواند مدعی باشد که آینده را پیشبینی کرده است.
نویسنده ادعا می کند که آمریکا و غرب قصد دارند انرژی های نو را جایگزین نفت کنند و این اقدام را برای غرب بسیار حیاتی می داند چرا که مثلا درکتاب آمده که نصف ثروت غرب در کنار دریاها و اقیانوس هاست که درخطر بالا آمدن سطح آب دراثر افزایش گرمای زمین است. این کتاب می گوید غرب برای این کار راهی ندارد جزاینکه ازطریق شوک های بیرونی این مشکل را حل کند و از استراتژی «فشار بزرگ» راه را برای این جایگزینی هموار کند.
*نظر شما دراین مورد چیست؟
خب این هم از بدیهیات است و ربطی به این کتاب ندارد. سالها است که کنفرانسهای تغییر اقلیم برگزار میشود و نزدیک سه دهه است تلاش برای معرفی انرژیهای نو در دنیای غرب شروع شده است و به تدریج پیش رفته است. در واقع تحریم نفتی اوپک در سال ۱۹۷۳ و ضربه شدیدی که به آمریکا از زاویه کمبود فرآوردههای سوختی وارد شد این کشور را وارد مسیر جدیدی کرد که از یک طرف بهرهوری انرژی بالا برود و از طرف دیگر به دنبال منابع جایگزین انرژی باشند. بنابراین ضمن اینکه من کاملا با نکته شما موافق هستم میزان مشارکت کتاب در این بحث را متوجه نمیشوم. ولی از طرف دیگر٬ غرب در یافتن جایگزینی برای «نفت خام» ناموفق بوده است. در قبل اشاره کردم که بخش حمل و نقل هنوز هم تقریبا مطلقا به نفت خام وابسته است. تلاشهای زیادی شد تا سوختهای زیستی جایگزین نفتخام شود که در عمل به محدودیت زمین و قیمت محصولات غذایی برخورد کرد و موفق نشد.
ازجمله شواهدی که ایشان برای این ادعا (طرح آمریکا و غرب برای جایگزینی انرژی های نو به جای نفت) آورده اند این است که قبل از سال 2001 و برسرکارآمدن جرج بوش, دریک دوره 17 ساله سهم نفت درمصرف کل انرژی جهان تقریبا ثابت و بین %37 تا 39% بود.
اما بعدازآن در یک دهه درحالی که مصرف انرژی حدود 30% افزایش یافت, سهم نفت از 38% به 32% کاهش یافت.
*آیا این آمار را به منزله جایگزینی انرژی های نو به جای نفت نمی دانید؟
چرا! من هم تا حدی با شما موافقم. این مشاهده درستی است که سهم نفت در سبد انرژی در دنیا در حال کاهش است. این موضوعی شناختهشده در سناریوهای انرژی دنیا است. البته بخشی از این کاهش به خاطر ظهور صنعت گاز (در اثر انقلاب شیل) است و بخشی به خاطر «برقیترشدن» صنعت انرژی است. بخشی از ماجرا هم به خاطر عددی است که خود شما ارائه دادید: مصرف انرژی در دنیا ۳۰٪ افزایش یافته ولی چون عرضه نفت کششپذیری کمتری دارد، تولید نفت به این میزان زیاد نشده است و در نتیجه سهم نفت از سبد انرژی دنیا کاهش یافته است (در حالی که تولید مطلق آن بالا رفته است). اگر ادعای کتاب این است که جهانی در حال تلاش برای خروج از سوختهای فسیلی و جایگزینی آن با انرژی نو است که حرف جدیدی نیست و بیش از یک دهه است که یکی از مهمترین موضوعات بحث در اقتصاد انرژی و محیطزیست است. البته سهم انرژیهای نو هنوز بسیار محدود است و در واقع گاز (که خودش سوخت فسیلی است) کمکم جای نفت را گرفته است.
آقای دکتر رنانی مدعی هستند که بخش بزرگی از تحولات خاورمیانه از جمله بهار عربی و فروپاشی کشورهای اسلامی مانند لیبی و سوریه و هم چنین پدیداری داعش به نوعی در کتابشان پیش بینی شده است و درواقع به نظر می رسد این تنش ها در چارچوب تحلیلی کتاب است.
و هم چنین معتقدند که مناقشه اتمی ایران بازی ای است که غرب و آمریکا طراحی کرده اند و ادامه پروژه حمله به افغانستان و عراق است.
درواقع پیتر اوربون و دیوید موریسون در کتاب «توهم خطرناک» که ازقضا درایران ترجمه و با مقدمه دکتررنانی منتشر شده هم همین دیدگاه را دارند و بنا به اسنادی ادعا می کنند که دستگاه های اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل میدانند که ایران درپی ساختن سلاح هسته ای نیست ولی در پی سندسازی و راه اندازی جنگی دیگر درخاورمیانه هستند.
البته با این تفاوت که دکتر رنانی معتقدند که به ایران حمله نخواهد شد و مناقشه اتمی برای کنترل بازار انرژی است.
*شما مناقشه اتمی را چگونه تحلیل می کنید؟
اگر بخواهم کمی شوخی کنم باید بگویم ایشان این نوع ادعاها را میکنند (اگر کرده باشند) که دیگران مجبور میشوند بگویند کتاب ایشان علمی نیست. راستش من در کتاب شواهد مشخصی برای این ادعا ندیدم و کلا هم نمیدانم فرض پیشبینی آینده در مورد تحولات منطقه پیچیدهای مثل خاورمیانه چه قدر میتواند جدی گرفته شود.
موافقم که این احتمال که مناقشه اتمی ایران بازی باشد که غرب در ادامه سیاست قدیمی مهار دو جانبه و برای مقابله با ایران و تضعیف موقعیت منطقهای و جهانی کشور ما طراحی کرده باشد حرف قابل قبولی است و بعید هم میدانم طرح آن مختص ایشان باشد. ولی اینکه بهار عربی و ظهور داعش در این کتاب پیشبینی شده است - که حتی اندیشکدهها و نهادهای امنیتی و موسسات تخصصی هم تنها در طول زمان به پویاییها و پیچیدگیهای آن پی بردند - کمی عجیب است.
البته ایشان ادعا نداشته اند که به طور دقیق پیش بینی کرده اند ولی در کتاب ایجاد تنش درخاورمیانه را استراتژی راهبردی غرب برای کنترل بازار نفت دانسته اند که مواردی که ذکر کردم می تواند مصادیقی ازاین اقدامات برای رسیدن به هدف مورد نظر غرب باشد.
اجازه بدهید یک مثال بزنم. لیبی یک تولیدکننده مهم نفت است. وقتی بحران لیبی جدی شد قیمت نفت برای چند روزی در چند ۳-۴ دلار جا به جا شد و سر جایش برگشت. این کران بالایی بود که صرف وجود یک بحران (نه کاهش واقعی در تولید) در منطقه میتوانست روی قیمت نفت اثر بگذارد. اگر نویسنده معتقد است که غرب با بازی با تنش خاورمیانه (که ظاهرا حسابی از دستش در رفته و گریبان خودش را هم گرفته است) قیمت نفت را کنترل میکند یا باید شواهد تجربی برای این موضوع ارائه کند یا حداقل به ادبیاتی که چنین رابطهای را نشان میدهد ارجاع بدهد. همان طور که چندبار قبلتر گفتم متاسفانه بیشتر ارجاعات کتاب در حد کتابهای فارسی است و کمتر جایی - در واقع تقریبا هیچ جا - به ادبیات و مقالات تخصصی که موضوعات شبیه به ادعاهای کتاب را تحلیل انتقادی و دقیق کردهاند ارجاع داده میشود.
آقای دکتر رنانی می گوید تحلیل های کتابش براساس نظریه بازی ها است که در فصل 8, مناقشه اتمی را براساس نظریه بازی ها شرح داده است.درواقع نویسنده می گوید آمریکا و غرب با یک بازی از پیش طراحی شده ایران را وارد مناقشه اتمی کردند و با حرکات نمایشی و سیگنال های فریبنده سعی کرده است این مناقشه را به صورت «کج دار و مریز» ادامه دهد و ازطریق شوک های مدیریت شده بازار نفت را مدیریت کند. استفاده از چنین سیاست هایی به کرات در تصمیماتی که آمریکا و غرب درقبال سایر کشورها اتخاذ کرده اند مشاهده شده است که در آثار نخبگان و سیاستمداران آنها نوعی از قدرت هوشمند محسوب می شود.
*به نظر می رسد نویسنده شواهد کافی را برای چنین دیدگاهی در کتابشان آورده اند. اما گویا شما نظر دیگری دارید.
بلی٬ متاسفانه من با نویسنده موافق نیستم! در فصل هشت سعی شده است مدلی برای رفتار غرب برای فریب ایران داده شود. بر خلاف مطلبی که در کتاب آمده است اتفاقا یکی از شهودهای پایه نظریه بازی این است که ارسال هر سیگنالی لزوما به کار تغییر نتیجه بازی نمیآید و به اصطلاح حرف مفت (Cheap Talk) است.
تنها سیگنالی ارزش دارد که ارسال آن هزینهزا بوده و معتبر(Credible) باشد. بر خلاف برداشتی که در کتاب ارائه شده است٬ بازیگران مدلشده در نظریه بازی یک درجه هوشمندتر از این هستند که گول رفتار غیرصمیمانه و فریبکارانه طرف مقابل را بخورند! چرا که در تحلیل ذهنیت طرف مقابل «میدانند» که این بازیگر انگیزه دارد تا علامت غلط بدهد و لذا تصمیم طرف مقابل برای ارسال علامت غلط هم جزوی از تجزیه و تحلیل آنها است. نتیجه مشهوری در نظریه بازی هست که میگوید بازیگرانی که سعی کنند با علامت غیرمعتبر طرف مقابل را گول بزنند هم وقت خود را تلف میکنند که علامت غلط بدهند و هم «نمیتوانند» تعادل بازی را عوض کنند چون طرف مقابل دست آنها را میخواهند.
این مثالی که زدیم نمونهای از خطای متدولوژیک کتاب است که در آن صرفا با درک ابتدایی از برخی مفاهیم اقتصادی دست به تحلیلهایی زده میشود که در ادبیات پیشرفتهتر آن حوزه بحث شده و ادبیات جلوتر از آن رفته است. نمونهای از این مشکل را در بخش اقتصادسنجی هم بیان کردم.
*درپایان لطفا سخن پایانی و جمع بندی خود را از این گفت و گو ارائه دهید.
همان طور که در اول مصاحبه عرض کردم در زمان نقد باید بیرحم و صریح باشیم و من هم سعی کردم نقد صریح خودم را نسبت به این کتاب ارائه کنم. نقد اصلی این بود که کتاب داستان جذاب و به لحاظ درونی سازگار در مورد برنامه قدرتهای جهانی برای نفت خاورمیانه توصیف میکند. ولی متاسفانه این داستان نه با منطق خرد بازار انرژی سازگار است و نه شواهد تجربی قابل اعتنایی برای آن ارائه شده است. ضمن اینکه کتاب به جای اینکه به ادبیات گسترده و بروز اقتصاد انرژی (که مشخصا به تحلیل فرضهای طرح شده در کتاب میپردازد) متکی باشد٬ به مجموعه پراکندهای از منابع غیرمرتبط با حوزه اقتصاد انرژی میپردازد. در موارد متعددی تحلیل همبستگی به جای تحلیل علی ارائه میشود که در نتیجه نمیتوان آنرا جدی گرفت.
طبعا این نقد به معنای در نظر نگرفتن زحمات تیم تهیه کننده کتاب نیست و باید از آنها بابت طرح موضوعات مهمی (و آن هم با این حد از استقبال در سطح جامعه) قدردانی کرد. به نظرم کتاب بارقهها و خوراک فکری خوبی برای طرح پژوهشهای دقیقتر و جزییتر آینده فراهم میکند و از این جهت هم مطالعه آن را به محققان توصیه میکنم.
من اگر جای تیم نویسنده کتاب باشم٬ همین کتاب را در ۱۰۰-۲۰۰ صفحه، با حذف فصول غیرمرتبط و تمرکز روی بحث ژئوپلیتیک انرژی و بر اساس ارجاع به ادبیات روز اقتصاد انرژی بازنویسی کرده و به عنوان یک کتاب جالب علمی به بازار عرضه میکنم.