ميزنفت/ کتاب «اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی ایران، درآمدی بر عبور تمدن ها» از جمله آثار دکتر محسن رنانی در عرصه اقتصادسیاسی ایران است که در سه سال اخیربه کرات مورد توجه صاحب نظران و دانشجویان رشته های علوم انسانی قرار گرفته و واکنش های متعددی را از سوی صاحب نظران داخل و خارج از کشور برانگیخته است.
دکتر محسن رنانی در سال 1378 آن را نگاشته و برای مقامات سیاسی کشور ارسال کرده اند. ایشان بنا به دلایلی از انتشار این کتاب درآن سال ها امتناع کردند ولی درنهایت در اردیبهشت 92 نسخه ابتدایی آن و در سال گذشته نسخه نهایی را از طریق تارنمای رسمی خود (www.renani.net) منتشر کردند.
از جمله اقتصاددانانی که نسبت به نظریه دکتر رنانی واکنش نشان داده اند دکتر حامد قدوسی استادیار اقتصاد مالی (فاینانس) در مدرسه کسب و کار (Business School) انستیتو فناوری استیونس و ساکن آمریکا است. وی مدرک کارشناسی مهندسی صنایع و کارشناسی ارشد MBA را از دانشگاه صنعتی شریف، کارشناسی ارشد اقتصاد را از موسسه مطالعات پیشرفته وین (IHS) و دکترای اقتصاد مالی را از مدرسه عالی فاینانس وین (VGSF) دریافت کرده است. وی به عنوان محقق پسادکترا در حوزه سیاست و سیستمهای انرژی در دانشگاه MIT و به عنوان محقق مهمان و مشاور در موسسه بینالمللی تحقیقات کاربردی سیستمها (IIASA)، برنامه عمران سازمان ملل (UNDP)، سازمان توسعه صنعتی ملل متحد (یونیدو)، موسسه انرژی آکسفورد، دانشگاه تگزاس و دانشگاه برکلی حضور داشته است. وی همچنین در دو دهه گذشته به عنوان مشاور و مدرس مدیریت استراتژیک و اقتصاد کاربردی با طیف وسیعی از صنایع در ایران همكاری کرده است. زمینههای تحقیقاتی وی عبارتند از تعامل اقتصاد کلان و بخش مالی، اقتصاد منابع طبیعی، انرژی و محیطزیست، قراردادها و نوآوریهای مالی و مدیریت ریسک.
دراین گفت و گوی مفصل که ازطریق فضای مجازی انجام گرفته نظر ایشان را درمورد این کتاب جویا شدیم. این گفت و گو توسط کاظم بهرامی انجام شده است که در ماهنامه «برای فردا» منتشر شده است. در این گفت و گو می خوانیم:
*ازاین که با داشتن مشغله های فراوان وقتتان را دراختیار ما گذاشتید بسیار سپاس گزارم. شما از جمله صاحب نظرانی بودید که نسبت به انتشار کتاب «اقتصادسیاسی مناقشه اتمی ایران» واکنش نشان داده اید و در سال گذشته در ویژه نامه عید مجله مهرنامه گزاره محوری کتاب یعنی «افزایش تصنعی قیمت نفت توسط غرب برای حمایت از انرژی های نو» را بی اساس دانسته اید. اکنون بیش از یک سال از نقد شما گذشته است و آقای رنانی هم ویرایش کامل کتاب شان را منتشر کرده اند. آیا شما دیدگاه قبلی را دارید و معتقدید این گزاره ها دارای سویه تئوری توطئه است؟
من از شما بابت میزبانی و تنظیم این گفت و گو ممنونم. وقتی پای نقد تولیدات علمی میرسیم باید بیتعارف، صریح، بیرحم و در عین حال منصف باشیم. در پاسخ به سوالات شما هم همین طور عمل خواهم کرد. در ابتدا مشخص کنم که نقد من صرفا از زاویه اقتصاد کلان انرژی است و در مورد دیگر مدعاهای کتاب نظری ندارم. ضمن اینکه نقد این گفت و گو معطوف به گزارههای مرکزی کتاب است ولی در عین حال حس مسوولیت کلی نویسنده برای هشدار در مورد خطرات و فرصتهای پیشروی کشور و خطاهای سیاستگزاری در ایران را تحسین میکنم.
باید ببینیم موضوع نقد و بررسی ما در این گفت و گو چیست؟ اگر موضوع نقد یک کتاب ۶۵۰ صفحهای عامهپسند که کشکولی از مباحث از مقدمات اقتصاد انرژی گرفته تا تئوری سیستمها، نظریه برخورد تمدنها، گرمایش زمین، دوره رشد سازمانها و حتی معضل چاقی و سلامتی در آن آمده است اتفاقا به نظرم کتاب جالبی است و اطلاعات مفیدی در اختیار خواننده قرار میدهد. کتاب مجموعه مفصلی از مرور ادبیات و آمار و نمودارها را هم دارد که قطعا برای خواننده مفید است و به خصوص تصویر جالبی (البته کمی قدیمیشده) از تحولات صنعت انرژی به خواننده میدهد. از این زاویه بنده هم مطالعه کتاب را توصیه میکنم.
ولی اگر قرار باشد کتاب را بیشتر از این جدی بگیریم باید کمی در جزییات وارد شویم. ابتدا به عنوان یک ویژگی مثبت کتاب عرض کنم که من شجاعت و نواندیشی نویسنده را در طرح فرضیههای کلانی که بحران اتمی و صنعت انرژی را به هم وصل میکند تحسین میکنم. ضمن اینکه فصل نهم کتاب شاید یکی از اولین منابع فارسی باشد که بحث سناریوهای آینده انرژی و ارتباط زیربخشهای مختلف را با هم به صورت جامع مطرح کرده است.
ولی از آن نقد اصلی بنده هم معطوف به معتبر بودن هسته اصلی روایتی است که نویسنده در این کتاب میپروراند. در سادهترین شکل کتاب این زنجیره علی را تصویر میکند:
۱) بحران اتمی ایران باعث افزایش قیمت نفت شده است.
۲) افزایش قیمت نفت برای چند سال باعث اقتصادی شدن انرژیهای نو شده است.
۳) پس بحران اتمی ایران برنامهای برای استقلال غرب از انرژی فسیلی است.
به نظرم این روایت و گزارههای محوری بر پایه یک شناخت درست و دقیق و مبتنی بر شواهد از پویاییهای صنعت انرژی در دنیا و نیز شواهد دقیق تجربی ساخته نشده است.
هر سه گزاره قبلی گرچه ممکن است در سطح کیفی و شهودی و به قول معروف در حد دستتکاندادن (Hand-Waving) به ظاهر معتبر باشند ولی باید دید «اندازه» اهمیت آنها از کل پویاییهای صنعت جهانی انرژی چیست. مساله «اندازه» و «درجه اهمیت» اینجا کلیدی است.
هر متغیر اقتصادی منطقا با دهها عامل ارتباط دارد ولی پژوهش تجربی دقیق باید میزان اهمیت آن را معلوم کند. در این رابطه بخش مهمی از نتیجهگیریهای کتاب بر اساس مشاهدات آماری است که در آن جای همبستگی با علیت خلط شده است. مثلا در فصل نهم رشد سرمایهگذاری در انرژیهای نو به افزایش قیمت نفت ربط داده شده است٬ در حالیکه هر دو عامل میتواند به خاطر رشد اقتصادی پیش از بحران ۲۰۰۸ باشد که هم فشار تقاضا روی نفت را ایجاد کرد و هم رونقی در سرمایهگذاری انرژی نو.
علاوه بر آن، تصویری یکپارچه از موجودی مبهم به اسم غرب قدرقدرت در این کتاب وجود دارد که هر وقت دلش خواست قیمت مهمترین کومودیتی دنیا یعنی نفت خام را بالا و پایین میبرد و باعث میشود صدها میلیارد دلار قراردادی که روی نفت و مشتقات مالی آن نوشته شده سود یا زیان کنند.
*پس، از دیدگاه شما آمریکا و غرب را و یا غرب به تنهایی را نباید یک موجود یکپارچه و هماهنگ دانست. در مورد این عدم یکپارچگی غرب لطفا کمی بیشتر توضیح دهید.
از زاویه موضوع مطالعه کتاب یعنی بحث امنیت انرژی، غرب یک موجودیت یکپارچه نیست. اولا در خود غرب دو جریان ذینفع طرفدار محیطزیست، نگران گرمایش زمین و طرفدار انرژیهای نو از یک طرف و جریان حامی سوختهای فسیلی (چه در بخش برق و چه بالادست نفت و گاز) به موازات هم وجود دارند و رقابت میکنند. به این جریانات باید گرایش فرعیتر معطوف به انرژی هستهای را هم اضافه کرد. در یک مقطع امنیت انرژی در خدمت جریان محیطزیستی در آمده بود ولی بعد از انقلاب شیل و خودکفایی آمریکا از واردات نفت و گاز بحث امنیت انرژی تامین شد و لذا به حاشیه رفت.
ثانیا٬ آمریکا و اروپا در همین موضوع انرژیهای نو با هم تفاوتهای استراتژیک دارند. از زاویه امنیت انرژی اروپا بیشتر بر حمل و نقل عمومی برقمحور استوار است و بیشتر وابسته به گاز روسیه (برای تولید برق و حرارت) است. در حالیکه آمریکا به خاطر مصرف عظیم بنزین بیشتر به واردات نفت خام وابسته بوده، که البته الان دیگر به شدت سابق نیست. اروپا با سرعت و جدیت خیلی بیشتری روی جایگزینی سوختهای فسیلی پیش میرود ولی بیشتر از ابزارها و سیاستهای داخلی (مثل نظام تعرفه، مالیات کربن و بودجههای پژوهشی) برای گسترش این صنعت استفاده میکند. در مقابل آمریکا برای چند دهه نفت و نظامیگری را با هم مخلوط کرده است.
ضمن اینکه در آمریکا لابی سوخت فسیلی و برق ذغالسنگمحور همچنان قوی است و با کشف ذخایر عظیم گاز شیل اتکا به سوختهای فسیلی در این کشور تا دههها ادامه پیدا خواهد کرد.
نهایتا اینکه صنایع مختلف اروپایی و آمریکایی از بالا یا پایین بودن قیمت نفت به یکسان متاثر نمیشوند. نویسنده که مدعی است غرب با بحران اتمی ایران قیمت نفت را بالا نگه داشته است (که خود میزان تاثیر این بحران روی قیمت بلندمدت نفت محل تامل و تردید است) باید تحلیلهای آماری دقیقتری از اثرات منفی و مثبت قیمت بالای نفت روی بخشهای مختلف اقتصادی این کشورها ارائه کند. روی این موضوع پژوهشهای علمی متعددی وجود دارد که من ردپای هیچ کدام از آنها را در کتاب ندیدم.
*آیا به غیر از این موارد نقد دیگری هم دارید؟
یک نقد شکلیتر هم در مورد خود کتاب است. کتاب در ظاهر ۶۵۰ صفحه است و روی این ۶۵۰ صفحه بودن مانور داده میشود - تا اهمیت کار نویسنده برجسته شود - ولی بخش بزرگی از این ۶۵۰ شبیه به کپی/پست مرور ادبیات پایاننامههای دانشجویی است. اصل داستان کتاب را شاید میشد در حدود صد صفحه خلاصه کرد که هم بهتر درک شود و هم بهتر نقد شود. من تعبیر ماهی لیز را در مورد نقدپذیری کتابهایی از این جنس به کار میبرم. کتاب پر است از مطالب پایهای و درست (مثلا در مورد گرمایش زمین) که تولید نویسنده نیست. ولی مدعای اصلی کتاب در بین این مباحث ویکیپدیایی پوشانده شده و به این طریق به نوعی در مقابل نقد محافظت میشود. خواننده جدی باید نزدیک ۴۰۰ صفحه مطالب کلی و گاه بدیهی و قدیمیشده را بخواند تا بلاخره به حرف اصلی نویسنده در مورد سیاستهای غرب برای امنیت انرژی برسد که صرفا چند ده صفحه به آن اختصاص پیدا کرده است. من اگر جای نویسنده بودم فصل نهم را به ابتدای کتاب منتقل میکردم تا خواننده مستقیما بتواند در جریان مدعای اصلی قرار گرفته و ذهنش را آماده نقد کند.
فراموش نکنیم که کتابهایی از این جنس (مثلا کتاب سرمایه پیکتی یا کتاب چرا ملتها فرو میریزند) با اینکه پرحجم هستند ولی بیشتر مطالب و فصولشان تولید خود نویسنده است که از همان ابتدا خواننده را به تدریج در مورد مدعای اصلی کتاب قانع میکند.
*یکی ازمهم ترین ایراداتی که به کتاب ایشان وارد شده است, غیر علمی بودن است درحالی که خود نویسنده هم زمانی که کتاب را برای مقامات ارسال کردند یادآور شدند که اثر خود را یک کتاب معمول دانشگاهی یا علمی نمی داند و آن را یک فریاد مکتوب و زنهارنامه می داند تا یک دانشنامه. اما درعین حال آن را یک تئوری قابل دفاع می دانند که با شواهد کافی ارائه شده است. درعین حال که همه نظریه های علمی هم به یقین درست نیستند. آیا «غیر علمی بودن» آن هم درعلوم انسانی می تواند ایراد موجهی باشد؟
من شخصا بعید میدانم جایی گفته باشم که کتاب غیرعلمی است٬ نقدم این بود که کتاب تا حدی آشفته و مخلوطی از ادبیات مختلف است و برای آن مثال آوردم و خواهم آورد. اتفاقا من هم مثل شما از این برچسب علمی و غیرعلمی برای رد یک اثر بیزارم. یعنی چه که علمی نیست؟ اگر به تعریف پوپری هم متوسل شویم این کتاب ادعاهای مشخصی دارد که بلاخره دیر یا زود قابلیت رد و ابطال بر اساس شواهد تجربی را دارد و یک سری فرضیه را پیش میکشد که قابل نقد است.
ولی البته از آن طرف هم دوگانه دانشگاهی/زنهارنامه که نویسنده به آن متصل میشود را هم متوجه نمیشوم. قرار نیست زبان یک کتاب عمومی به شکل خشک دانشگاهی باشد ولی هر نوشته جدی باید مبتنی بر شواهد تجربی و نظریات سازگار و ضمنا تا حد امکان بر اساس یافتههای جامعه علمی باشد. نمیشود با این برچسب که این کتاب دانشگاهی نیست و فریادنامه یا زنهارنامه است از زیر بار دقت تحلیلی علم اقتصاد بیرون رفت. اقتصاددانان زیادی کتابهایی مینویسند که مخاطب آنها افراد غیرمتخصص است ولی این کتابها ساده شده نظریات و یافتههای آکادمیک و تحلیلی هستند و از این چارچوب بیرون نمیروند. اگر کتاب عامهپسند یک اقتصاددان را به اقتصاددان دیگری بدهید احساس نمیکند که کتاب منطق تحلیلی علم اقتصاد را نقض کرده است.
نویسنده مدعی است کتاب را به مقامات ارشد داده تا برای سیاستگزاری استفاده شود. اتفاقا در موضوع حساسی مثل سیاستگزاری اتفاقا اهمیت کار تحلیلی و دقیق برجستهتر میشود تا احتمال توصیه سیاستی نادقیق به حداقل برسد.
*پس اگر ایراد غیرعلمی بودن را غیر موجه میدانید، نقد محتوایی اصلی شما به این کتاب دقیقا چیست؟
نقد تحلیلی بنده چند چند محور اساسی از زاویه اقتصاد انرژی دارد:
۱) نفت و انرژیهای نو اصولا رقیب و جایگزین هم در بازار نیستند! نفت عمدتا ورودی بخش حمل و نقل است که انرژیهای نو تقریبا در آن حضور ندارد (به جز مختصری سوختهای زیستی). در حالیکه انرژیهای نو تقریبا تماما در بخش برق هستند که ورودی حامل فسیلی آن ذغال سنگ و گاز طبیعی است و نفت تقریبا کاربردی در آنجا ندارد. در نتیجه ما صحبت از دو بازار کاملا جدا از هم میکنیم. ممکن است در برخی کشورها به علت فقدان بازار مستقل، قیمت گاز به صورت اداری به نفت وصل باشد ولی مثلا در آمریکا این دو قیمت نزدیک یک دهه است که کاملا مستقل از هم حرکت میکنند. این را هر تحلیلگر صنعت انرژی فورا به شما می گوید. متاسفانه چارچوب تحلیلی کتاب به این موضوع مهم بیاعتنا است.
۲) خلط همبستگی و علیت در موارد متعدد: همان طور که قبلا هم عرض کردم در تحلیل مشاهدات تجربی ممکن است یک خطایی هم مرتکب شویم و همبستگی موردی بین قیمت بالای نفت و رشد بالاتر انرژیهای نو را به داستان کتاب ربط بدهیم. در حالی که در سالهای اخیر (به غیر از دو سال فعلی) رشد قیمت نفت عمدتا ناشی از شوک مثبت تقاضا و رونق اقتصادی بوده و طبیعی است که انرژیهای نو هم در سالهای رونق بیشتر رشد میکنند. تقریبا تمام شواهد تجربی کتاب از جنس همبستگی است٬ در حالیکه نیاز به تحلیل علی (Causal) است که ساختار اقتصادسنجی و آماری خیلی پیچیدهتری میطلبد.
۳) بهبود فناوری انرژیهای تجدیدپذیر یک فرآیند ۴-۵ ساله نیست که با چند سال بحران اتمی ایران و اندکی افزایش قیمت نفت (که معلوم نیست سهم این بحران از آن چه قدر بوده) یک باره به انجام برسد. سرمایهگذاری روی انرژیهای تجدیدپذیر تقریبا چهار دهه است که با افت و خیز ادامه دارد. هزینه تولید انرژی از این منابع مرتبا در این چهار دهه پایین آمده است که بیشتر آنها مدیون تزریق بودجههای پژوهشی و ضمنا اثرات یادگیری (Learning Curve) بوده است. اگر فرضیه نویسنده صادق باشد٬ الان که بحران اتمی ایران به پایان رسیده انرژیهای نو هم باید بازار را قبضه کرده باشند در حالیکه این انرژی ها هنوز راه درازی برای رقابتپذیری دارند.
۴) اینکه چه عواملی پیشرانه رشد عملکرد انرژیهای نو بوده سوال بسیار مهمی برای سیاستگزاران کشورهای مختلف است. و پژوهشهای بسیار زیادی روی پیشرانههای رشد عملکرد انرژیهای نو انجام شده و در برخی از آنها قیمت نفت هم (ولی بیشتر به عنوان یک متغیر کنترلی در کنار برخی عوامل مهمتر مثل بودجه تحقیقاتی و اثر مقیاس) معنیدار بوده است. ولی متاسفانه کتاب تقریبا هیچ ارجاعی به این جریان پژوهشها نمیکند و خودش هم تحلیل آماری مستقلی از این پیشرانهها ارائه نمیدهد.
۵) سوالی که نویسنده به عنوان یک اقتصاددان باید پاسخ دهد این است که هزینه افزایش قیمت نفت برای اقتصادهای توسعهیافته چه قدر بوده و آیا این هزینه کمتر از منافع ناشی از شتاب در انرژی نو بوده است؟ اگر هدف رشد انرژی نو بوده نمیشده با تزریق چند ده میلیارد دلار بودجه شتاب ویژهای به این فناوریها داد و این همه راه دور و ریسکی نرفت؟
فرضیه کتاب البته به لحاظ تجربی قابل بررسی است. نویسنده و همکارانش میتوانند سری زمانی بهبود عملکرد و کاهش قیمت انواع مختلف انرژی نو را در چهار دهه گذشته بررسی کنند و ببینند که آیا در اوج بحران اتمی ایران (۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳) ما عملکرد خیلی متفاوتی نسبت به قبل و بعد آن میبینیم یا نه. اگر چنین چیزی مشاهده شد این یافته میتواند در مهمترین مجلات علمی دنیا در حوزه اقتصاد انرژی چاپ شود.
ولی درفصل 7 کتاب شواهدی علمی برای تحلیل بازار نفت ارائه شده است.
متاسفانه مدل اقتصادسنجی ارائه شده در کتاب دارای خطاهای ابتدایی و پایهای است که باعث میشود نتوانیم نتایج گزارششده را جدی بگیریم. مثلا، میدانیم که قیمت نفت به لحاظ آماری یک فرآیند قدمزدن تصادفی (Random Walk) و دارای ریشه واحد (Unit-Root) است. نویسنده معادله اقتصادسنجی تشکیل داده که سمت چپ آن قیمت نفت دوره حاضر و سمت راست آن قیمت نفت دوره قبلی است و بعد نتیجه گرفته که هر دلار افزایش قیمت حاضر ۰.۹۸ دلار قیمت دوره بعد را افزایش میدهد! متاسفانه به این موضوع ساده دقت نشده که آن ۰.۹۸ که با آب و تاب توضیح داده شده در واقع همان ریشه واحد (ضریب معادل یک) متغیر است که میگوید این فرآیند جنبه مارکوفی دارد و بهترین تخمینزن قیمت دوره بعد همان قیمت امروز است.
وقتی سمت راست و چپ یک رگرسیون متغیرهایی با ریشه واحد هستند این رگرسیون بیمعنا (Spurious) است و رقم به شدت بالای 0.98 در R2 رگرسیون هم این را فریاد میزند. اصولا این رگرسیون حتی بدون تمام متغیرهای ساختاری که نویسنده در مدل گذاشته و فقط با قیمت نفت دوره قبل همانقدر R2 تولید میکند. این نشان میدهد که مشارکت بقیه متغیرها در پیشبینی قیمت آینده نزدیک به صفر است و غیر از این هم نباید باشد٬ چون قیمت نفت ماهیت قدمزدن تصادفی دارد و به خاطر کارایی بازار تمام اطلاعات در قیمت جاری منعکس شده است.
ادامه دارد...