به گزارش گروه وبگردی «
ميزنفت» به نقل از گاردین، ناگفتههای کینوش را منتشر کرده است: من (بنفشه کینوش) به دبستان سنت آبوت در کنزیگتون در غرب لندن رفتم. (مدرسهای که نانسی - دختر جیمز کامرون - نیز در آن آموزش میبیند). هر دو پدربزرگم، عموها و برادرهایم برای وزارت امور خارجه ایران کار میکردند. این ماجرا به اوایل دههٔ ۱۹۷۰ باز میگردد، یعنی پیش از انقلاب ایران. هنگامی که به تهران بازگشتم به خوبی به زبان انگلیسی مسلط بودم. از سن هشت سالگی به سیاست علاقهمند بودم - بیشتر به سیاست خارجی تا سیاست داخلی. در طول جنگ ایران و عراق در تهران بودم، ما در روز بارها شاهد حملات هوایی بودیم؛ دورانی بود که این حملات به ۱۵ بار در روز میرسید.
چهارده سال داشتم، در اتاقم نشسته بودم و به این فکر میکردم که چگونه میتوانم آرزویم را برآورده کنم. به جلسهٔ شورای امنیت سازمان ملل برای تصویب قطعنامهٔ آتشبس نگاه میکردم که متوجه شدم دیپلماتها همه هدفون در گوش دارند. پدرم توضیح داد که آنها به ترجمهٔ همزمان گوش میدهند. با خودم فکر کردم: «آها! از این راه میتوانم به دنیای دیپلماسی راه پیدا کنم. در ایران مدرسهٔ مترجمی وجود نداشت، در نتیجه هر بعدازظهر در ساعت ۸ به اخبار رادیو بیبیسی گوش دادم و آن را به صورت همزمان ترجمه کردم.
با پایان دورهٔ دبیرستان علاقه داشتم که به تحصیلاتم در رشتهٔ روابط بینالملل ادامه بدهم. در آغاز دههٔ ۱۹۹۰ تنها مردان میتوانستند در این رشته تحصیل کنند. بسیار ناامید کننده بود. من لیسانس و فوقلیسانسم را در رشتهٔ زبان انگلیسی به اتمام رساندم. پس از آن به سرعت مشغول به کار شدم. در ایران شناخته شده بودم. به عنوان استاد دانشگاه و مترجم همزمان کار میکردم. من مترجم هاشمی رفسنجانی (رئیسجمهور ایران در سالهای ۱۹۹۷ـ ۱۹۸۹) بودم. به صورت مستقل کار میکردم؛ به احتمال زیاد در آزمونهای گزینش برای استخدام رسمی موفق نمیشدم. رفسنجانی منش باشکوهی دارد. او بسیار پراگماتیک عمل میکند.
ناگفته های مترجم ۴ رئیس جمهور ایران +عکس
پس از هشت سال متوجه شدم که عطش من برای مطالعات بینالملل فروکش نکرده است و به دانشکدهٔ فلچر در دانشگاه تافتس بوستون راه یافتم. هنگامی که سید محمد خاتمی، رئیسجمهور جدید، برای نخستین بار به نیویورک آمد مترجم او شدم. خاتمی بسیار باشخصیت و شوخ طبع است. او اندیشمند است. او در گروههای کوچک احساس راحتی میکند ولی در کنار سیاستمداران چندان راحت نیست.
محمود احمدینژاد هر سال به نیویورک آمد و من برای هشت سال متوالی مترجمش بودم. اما هنگامی که حسن روحانی به نیویورک آمد بار دیگر با من تماس گرفته شد. میزان هیجان آمریکاییان و ایرانیان برای این سفر من را شگفتزده کرد. دوستان و خانوادهام در تهران به من میگفتند که: «بسیار اتفاق مهمی است.» من با چهار رئیسجمهور کار کردهام و میدانم معجزه اتفاق نمیافتد.
حسن روحانی را بسیار آرام یافتم، او از تمامی اطرافیانش هیجان کمتری داشت. میتوانید افرادی که تحصیلات مذهبی داشتهاند را به آسانی تشخیص بدهید. آنها افراد آرامتری هستند. روسای جمهور ایران روشهای متفاوتی دارند. رفسنجانی غیررسمی و با آرامش سخن میگفت. در واقع کمی بیش از حد آرامش داشت. احمدینژاد بریده بریده حرف میزد. با گذشت چندین سال میتوانستم حرفهایش را پیشبینی کنم. میتوانستم چشمانم را ببندم و چندان به حرفهایش توجه نشان ندهم. کار با روحانی کمی مشکلتر است، زیرا انگلیسی میفهمد. او به ترجمهٔ سخنانش توجه میکند. دومین باری که برای او ترجمه میکردم در ملاقات با بان کیمون، دبیرکل سازمان ملل بود. آن روز برای نخستین بار در زندگیام مشکل شنوایی پیدا کردم.
دبیرکل با صدای بسیار آرامی سخن میگفت. اتاق شلوغی بود و من پی در پی ترجمه کرده بودم. در آخر روحانی به آرامی گفت: «من میتوانم صحبتهای او (بان) را به تنهایی متوجه شوم.» بیدرنگ جواب روحانی را از فارسی به انگلیسی ترجمه کردم.
شغل من به عنوان مترجم آن است که نامرئی باشم. مخاطبین باید فکر کنند که خودشان بدون واسطه به سخنرانی گوش میدهند. تاریخ در برابر چشمانمان رقم میخورد. اما متوجه هستم که اختلافات و تفاوتهای فرهنگی و روشهای مختلف سخن گفتن باعث ایجاد اختلال در ترجمه میشوند. اختلاف بزرگی میان زبان فارسی و انگلیسی وجود دارد.
من یک فرد احساساتی هستم. باید بتوانم احساسات را هم منتقل کنم. احمدینژاد تمایل داشت تا احساساتی سخنرانی کند و من این حس را انتقال میدادم. مردم از من میپرسیدند: «به نظر میرسد که با او همذاتپنداری میکنی. او مرد محبوبی نیست.
من چندین دهه در سیاست ایران حضور داشتهام. میدانم که سیاستهای کلی ایران با تغییر رئیسجمهور عوض نمیشود. اگر از من بپرسید شباهتهای فراوانی در سیاستهای هستهای کنونی ایران و پیش از به قدرت رسیدن روحانی وجود دارد.