به گزارش
ميزنفت ، در اوایل دهه 1920، حاکم
«یک چشم» یکی از قبایل ولایت نجد در شمال شرقی جزیرةالعرب، بهنام عبدالعزیز ابنسعود، دست به یک سلسله جنگهای کوچک محلی زد تا بر جزیرةالعرب و بهویژه دو مکان مقدس مکه و مدینه، تسلط یابد. عزم جزم او، استقرار مجدد «وهابیت»، شاخهای از اسلام بود، که پدران او برای آن جنگیده بودند.
این شاخه از اسلام بسیار متعصب بوده، ریاضتکشی را توصیه میکرد. در سال 1930، او خاندان هاشمی در حجاز را که متحد سابق بریتانیا بود، شکست داد و خود را ناجی و حامی حرمین شریفین کرد و قیام بزرگ گروهی از طرفداران پیشین خود، یعنی گروه متعصب «اخوان» را سرکوب کرد. در سال 1932، این رئیس قبیله بدوی، بهمنظور بزرگداشت و تحکیم حکومت خود در سراسر جزیرةالعرب، اقدام به ایجاد کشور عربستانسعودی کرد.
ابنسعود بهمنظور حفظ وفداری پیروانش و تأمین رفاه خانواده بزرگش، احتیاج به پول و ترجیحاً طلا داشت. درنتیجه، در سال 1933، یک قرارداد امتیاز نفت در منطقهای به مساحت 360 هزار میل مربع بهمدت 60 سال به شرکت شورون واگذا میشد و در مقابل، این شرکت وامی به مبلغ 155 هزار پوند انگلیسی (بهصورت طلا) بهطور اقساط به او میپرداخت. همچنین شورون، با آغاز تولید نفت، بهره مالکانه هم به پادشاه پرداخت میکرد. در سال 1936، «شورون» 50 درصد از سهم خود را در عربستانسعودی به تگزاکو فروخت.
*ابن سعود و روزولت
گرچه در سال 1938 در منطقه «دمام» نفت کشف شد و اولین محموله نفتی در ماه مه 1939 از بندر «رأسالتنوره» به خارج صادر شد، معالوصف با شروع جنگ جهانی دوم، بخشی از تاسیسات نفتی به حالت تعطیل درآمد و عملیات حفاری و اکتشاف متوقف شد.
در خلال جنگ، دولت ایالاتمتحده، زمینشناس برجسته خود، «ای. ال. گویر» را بهمنظور بررسی ظرفیت بالقوه نفتی، به عربستانسعودی گسیل داشت. او با استفاده از دانش تجربی از ساختارهای سطح زمین و نیز با بهکارگیری روشهای جدید لرزهنگاری، به این نتیجه رسید که ذخایر نفت عربستانسعودی در حدود 5 میلیارد بشکه است. اما رقمی که او داده بود بسیار محتاط آمیز بود و لذا بهزودی دریافت که کشور عربستانسعودی از نظر ذخایر نفتی ثروتمندتر از این است. ارزیابی کلی او این بود که « مرکز ثقل تولید نفت جهان به طرف ... خاورمیانه ـ منطقه خلیجفارس ـ تغییر مکان میدهد و این حرکت مادام که مرکز ثقل در آنجا مستقر گردد ادامه خواهد یافت».
این ارزیابی از ظرفیت بالقوه منابع نفتی عربستانسعودی، و در واقع کلیه مناطقی که در حاشیه خلیجفارس قرار داشتند، با نگرانی مجدد ایالاتمتحده در مورد ناکافی بودن ذخایر نفت آن کشور همزمان شد، که در پایان جنگ جهانی دوم موجب مشکلات فراوانی برای آمریکا شده بود. با افزایش فوقالعاده سریع تقاضا در داخل ایالاتمتحده آمریکا و فزونی آن بر تولید نفت داخلی، در اواسط جنگ جهانی دوم این نگرانی که ممکن است آمریکا یکبار دیگر دچار کمبود نفت شود ذهن مقامات آمریکایی را بهخود مشغول کره بود. درنتیجه، «تئوری ذخیرهسازی» مطرح و متداول شد؛ براساس این تئوری، ایالاتمتحده آمریکا لازم است که از خارج نفت وارد کند و آن را ذخیره نماید برای اینکه بتواند ذخایر داخلی را برای آینده و برای یک جنگ احتمالی دیگر حفظ کند. کاملاً واضح و روشن بود که آن ذخایر نفتی باید از کجا و کدامین سرزمین به آمریکا وارد میشد.
بیتردید منطقه خاورمیانه موردنظر بود.
*فعالیت های اکتشافی در عربستان
در دسامبر 1943، «شورای صنایع نفتی جنگ»، که یک گروه مشاورهای گسترده و بزرگ بود و رابط میان دولت ایالاتمتحده و صنعت نفت بهشمار میآمد، پیشنهاد کرد که «هدف سیاست ملی ایالاتمتحده باید تأمین دسترسی آمریکا به ذخایر نفتی جهان باشد.» اما در تأکید سخنان فرانکلین لین وزیر کشور که در سال 1919 بیان داشته بود، این شورا چنین اظهارنظر کرد که «هرگونه دخالت مستقیم دولت مانع کار و موجب دلسردی بخش خصوصی گردیده، توسعه ذخایر جهان را که بهطور منظم صورت میگیرد متوقف خواهد ساخت.»
در عین حال، این شورا با انعکاس مجدد نظر قبلی «لین» اعلام کرد که نقش دولت در حمایت از عملیات شرکتهای نفتی در خارج از کشور بسیار اهمیت دارد. بازهم در همین راستا بود که در دسامبر 1944، جیمز فورستال وزیر نیروی دریایی گفت که وزارت امورخارجه وظیفه دارد برنامهای برای جایگزین کردن نفت خاورمیانه بهجای نفت داخل آمریکا تهیه و تنظیم کند و مالکیت شرکتهای نفتی آمریکا در منطقه خلیجفارس را توسعه و گسترش دهد.
اما «شورون» و «تگزاکو» در مورد مدت مالکیت خود بر منابع نفتی خلیجفارس و بالاخص عربستانسعودی، نگران بودند؛ در این برهه، بیش از انچه که وزارت امورخارجه به این شرکتها اطمینان میداد لازم بود اقداماتی صورت گیرد تا این شرکتها نسبت به عربستانسعودی و اوضاع آن کشور اعتماد پیدا کنند، زیرا این نگرانی وجود داشت که این دولت فئودال متزلزل با شروع درگیری میان قبایل بدوی رقیب در این کشور از عم فرو بپاشد، بدتر از آن، ممکن بود حرکتهای ناسیونالیستی و کمونیستی مثابه آنچه در نقاط مختلف کشورهای مستعمراتی بروز کرده بود در عربستانسعودی هم ظهور کند.
بههمین دلیل در اقدامی که به گفته یکی از دانشمندان علوم سیاسی ایالاتمتحده باید آن را «یک تول بینظیر در تاریخ آمریکا» توصیف کرد، در فوریه سال 1945، مدت کوتاهی پس از کنفرانس «یالتا»، رئیسجمهور فرانکلین روزولت با ملک عبدالعزیز پادشاه عربستانسعودی بر عرشه یک ناو جنگی در کانال سوئز ملاقات کرد. گرچه جزئیات مذاکرات این دو هرگز فاش نشد، اما نظر کلی این بود که روزولت به ابنسعود پیشنهاد حمایت نظامی برای مقابله با هر تهاجم خارجی به عربستانسعودی و نیز سرکوب هر شورش و قیام داخلی، که حکومت او را به مخاطره اندازد کرد و در مقابل خواهان امتیاز دسترسی به منابع عظیم نفتی پادشاهی شد ـ بهعبارت دیگر تسلط و دسترسی آمریکا و نه بریتانیا و یا فرانسه، به منابع عظیم نفتی عربستانسعودی محتوای اصلی پیشنهاد رئیسجمهور آمریکا بود. بهمنظور تحکیم اتحاد میان ایالاتمتحده و خاندان آلسعود، در سال 1946، اعطای وامی به مبلغ 10 میلیون دلار به پادشاهی سعودی مورد تصویب قرار گرفت.
همزمان با این اقدامات، وزارت امورخارجه ایالاتمتحده هم به آرامی توسعه و گسترش مالکیت شرکتها بر چاههای نفتی عربستانسعودی را تشویق کرده، بر آن نظارت میکرد. «شورون و تگزاکو»، دو شرکت مهم و برجسته آمریکایی که بر نفت و ذخایر نفتی عربستانسعودی مالکیت داشتند، فاقد ظرفیت کافی پالایش در داخل ایالاتمتحده بودند تا بتوانند مقدار نفت تولید شده در عربستان را تصفیه کرده و به مشتقات نفتی دست یابند.
از طرف دیگر «اکسون» و «موبیل» دارای ظرفیت کافی تصفیه و پالایش بودند اما در مقابل، ذخایر نفت خام کافی در اختیار نداشتند. تنها راهحل این بود که چهار شرکت مذکور را در لوای یک شرکت که متعلق به آمریکا بود ولی در خاک عربستانسعودی قرار داشت به دور یکدیگر جمع نمایند. لذا در سال 1947 شرکت «آرامکو»[1] بهوجود آمد که، دو شرکت اصلی که از قبل صاحب امتیاز بودند، میزان سهام خود را به 60 درصد کاهش دادند و لذا «اکسون» 3 درصد و «موبیل» ده درصد سهام این شرکت را صاحب شدند.
وزارت امورخارجه آمریکا هم این ترکیب را روش خوبی میدانست که از طریق بخش خصوصی، کنترل ایالاتمتحده بر امتیاز نفتی عربستانسعودی تضمین میشد. درواقع اکنون این تصور بهوجود آمد که امنیت و دسترسی ایالاتمتحده به نفت با عملیات شرکتهای بزرگ نفتی که خصوصی کار میکنند تحقق مییابد، و بهجای آنکه دولت ایالاتمتحده مستقیماً در امور نفتی دخالت کند، باید این جو را در صحنه بینالمللی بهوجود آورد که شرکتهای نفتی ایالاتمتحده بتوانند با اطمینان و سوددهی به کار خود ادامه دهند.
همزمان، دو منطقه نفتی غولپیکر یعنی «عبقیق» و «قطیف» هم وارد چرخه تولید شدند و شرکت آرامکو ساختمان «خط لوله عبوری عرب» را شروع کرد که از عربستان شروع شده و از قلمرو کشورهای اردن و سوریه عبور میکرد و به ساحل لبنان میرسید.
ساختمان این خط لوله در سپتامبر 1950 پایان یافت و چند ماه بعد، اولین نفتکش در پایانه جدیدی، که فقط چند کیلومتر از شهر تاریخی و قدیمی «صیدون» فاصله داشت محموله نفتیاش را بارگیری کرد.
چندسال بعد، یکی از صاحبان سهام آرامکو، ارزش فوقالعاده بالای امتیاز آرامکو به ایالاتمتحده را توصیف و بدان اعتراف کرد. «اتومیلر»، مدیر شرکت «شورون» که در مقابل کمیته فرعی روابط خارجی شرکتهای چندملیتی سنای ایالاتمتحده سخن میگفت، اعلام کرد آرامکو تاکنون مهمترین و با ارزشترین امتیاز اقتصادی خارجی است که به اتباع آمریکایی داده شده است.
هنگامی که مقامات این شرکت به اهمیتی که آرامکو دارد پیبردند، این واقعیت را دریافتند که اهمیت آرامکو فراتر از آثار بارزگانی آن است. آنها به اهمیت فوقالعاده بالایی که این شرکت برای کشور ما (شرکتهای آمریکایی) دارد پیبردند.
*فلسطینیها ـ یک عامل پیچیده
اکنون فقط یک منبع اختلاف میان ابنسعود و آمریکاییها باقیمانده بود. در 2 نوامبر 1917 «آرتور بالفور» وزیرامورخارجه بریتانیا، اعلام کرده بود، «دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان موافق تشکیل موطنی برای یهودیان در سرزمین فلسطین است.» در این اعلامیه شرطی بدین مضمون گنجانده شده بود که: «هیچ اقدامی که حقوق مذهبی و مدنی جوامع غیریهودی را خدشهدار سازد نباید انجام شود».
معهذا گویی بالفور، اطلاع زیادی در مورد جوامع غیریهودی و ریشهدار که در سرزمین فلسطین زندگی میکردند، نداشت. در آغاز جنگ جهانی اول، فقط 59 هزار نفر یهودی در سرزمین فلسطین تحت قیمومیت بریتانیا به سر میبردند، که البته این تعداد در مقایسه با 657 هزار نفر عرب مسلمان و 81 هزار مسیحی عرب رقم کوچکی بهشمار میرفت. اما در اواخر دهه 1930 بهدلیل عزمجزم سازماندهندگان سیاسی صهیونیست، که از احساسات بیرویه ضدیهودی در شمال و مرکز اروپا منشأ میگرفت و تاحدود زیادی هم ناشی از عملکرد سیستم قیمومیت بریتانیا بود، تعداد یهودیان مقیم فلسطین به 10 برابر افزایش یافت و به نیم میلیون نفر رسید.
در فوریه سال 1947، پس از آنکه چند طرح جداسازی جامعه یهود و عرب بهدلیل اصرار و پافشاری اعراب به تشکیل یک دولت واحد، شکست خورد، بریتانیا موضوع را به مجمع عمومی سازمانمللمتحد ارجاع کرد و با 33 رأی موافق و 13 رأی مخالف، طرح جدید جداسازی تصویب شد. ایالاتمتحده (و نیز اتحاد جماهیر شوروی) به طرح مذکور رأی موافق دادند.
ملکعبدالعزیز، مانند همه اعراب ـ چه مسلمان و چه مسیحی ـ بهطورکلی مخالف تشکیل یک دولت یهود در فلسطین بود. وی در مقالات با روزولت در سال 1945، به رئیسجمهور آمریکا گفته بود: «بعد از کشتار یهودیان بهدست آلمانهای نازی، قطعاً مناسبترین سرزمین آینده یهودیان، آلمان و نه فلسطین خواهد بود!» بنابراین در سال 1948، هنگامی که نیروهای شورای ملی یهود با نیروهای اتحادیه عرب در خیابانهای اورشلیم درگیر جنگ شدند، ملکعبدالعزیز از طریق مدیریت آرامکو به وزارت امورخارجه آمریکا اطلاع داد، که افکار عمومی کشورش ممکن است بهزودی او را وادار سازد که به تلافی شناسایی دولت اسرائیل توسط آمریکا، اقدام به تحریم علیه امتیازات نفتی کند.
در عمل پادشاه عربستان دست به هیچگونه اقدامی نزد. به همان اندازه که ملکعبدالعزیز مخالف صهیونیستها بود، خود دارای مخالفانی بود که به شدت از آنها وحشت داشت: کمونیستهای ملحد که شبح آنها در میان نیروهای ناسیونالیست تندروی عرب سایه انداخته بود؛ بهعلاوه نظامهای پادشاهی دشمن وی هم وجود داشتند که همان خانواده هاشمی بودند که او آنها را از جزیرةالعرب بیرون رانده بود و اکنون با حمایت و پشتیبانی بریتانیا بهعنوان پادشاه در عراق و اردن حکومت میکردند.
بنابراین ناگفته پیدا بود؛ مادام که ایالاتمتحده بقای آلسعود را تضمین میکند، هیچ اقدامی علیه آرامکو صورت نخواهد گرفت. در سپتامبر سال 1950، هری ترومن رئیسجمهور آمریکا، برای کاهش نگرانیهای پادشاه عربستان در نامهای، امنیت و استقلال سلطنت و پادشاهی او را تضمین کرد. ترومن با این کار، به تفاهم سری که سلف او «5 سال قبل با ابنسعود بدان رسیده بود» جنبه رسمی داد. در عوض، کنسرسیومی مرکب از چهار شرکت ایالاتمتحده که آرامکو را بهوجود آورده بودند برای همیشه صاحب ذخایر عظیم نفت عربستان سعودی شدند و یا در آن موقع همه چنین باور کردند و برای مدتی، «عامل پیچیده» که همان سرنوشت مصیبتبار 750 هزار آواره فلسطینی در درگیریهای سالهای 1949- 1948 بود با اسکان آنها در اردوگاهها و از دست دادن امید و روحیه خود در «فاجعه نقب» که بر سر آنها آمد ظاهراً به فراموشی سپرده شد.
اما آنها هرگز بهطور کامل این فاجعه را فراموش نکردند؛ بقیه دنیای عرب شدیداً احساس حقارت میکردند و عمیقاً خشمگین بودند، «خشمگین و عصبانی از دولت یهود، خشمگین نسبت به واکنش ضعیف رهبرانشان که در برابر این تشکیلات گستاخ صهیونیستی تسلیم شدهاند، بیشتر از همه عصبانی از قدرتهای غربی به رهبری ایالاتمتحده که از نظر آنها عمداً دولت اسرائیل را بهعنوان نگهبان و حافظ منافع غرب در خاورمیانه بهوجود آوردهاند»، که بالاخص نفت در میان منافع آنها نقش و جایگاه برجستهای داشت.
درواقع گرچه سیاستمداران و برخی از مردان نفتی آمریکا در دهه 1950، نسبت به تعهدات نامحدود ایالاتمتحده نسبت به اسرائیل، بهخصوص پس از اینکه با فرصتطلبی در خلال جنگ بریتانیا و فرانسه در سال 1956 علیه مصر، صحرای سینا را متصرف شده بود، احساس نگرانی جدی داشتند، معالوصف حمایت از دولت اسرائیل باعث شد که این کشور بهعنوان «پروس» شرق دنیای عرب، بهصورت عنصری مهم و جدی برای نقشهها و طرحهای آمریکا جهت تشکیل یک تیول نفتی در خاورمیانه درآید.
*آمریکا کنترل خلیجفارس را بهدست میگیرد
در 4 ژوئیه 1954، سفارت ایالاتمتحده در تهران جشن روز استقلال آن کشور را برپا نمود. چارلز هامیلتون، یک مقام برجسته شرکت «نفت خلیجفارس» خاطرهای را از این مراسم تعریف میکند و میگوید صحنهای را بهیاد میآورد که سفیر آمریکا و همسرش چگونه از بیش از دو هزار میهمان از ملیتهای مختلف و از طبقات گوناگون از جمله سیاستمداران، دیپلماتها، شاهزادگان، مقامات دولتی، افسران نیروهای مسلح و ... و گروهی از کنسرسیوم نفتی با گرمی و رویخوش پذیرایی میکردند.
به گفته هامیلتون، محیط بسیار گرم و پذیرایی جالبی بود. درحالیکه این محفل و میهمانی شاد به مناسبت روز استقلال آمریکا برپا شده بود، ولی حوادث بعدی نشان داد که «4 ژوئیه 1954 سرآغاز دوره جدیدی در ایران بود، که برای نخستین بار، آمریکاییها مناسبات مساوی و مشابه انگلیسها با ایران پیدا کردند.»
یک سال قبل از این مهمانی زیبا در روی چمن سفارت آمریکا در تهران، تلاشهای دولت مصدق برای کنترل منابع نفتی ایران با کودتای طراحی شده توسط سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا «سیا» سرکوب گردیده و این اقدام عمدتاً برای جلوگیری از افتادن ایران به دام کمونیستها صورت گرفته بود. دکتر محمد مصدق، نخستوزیر کشور، که امتیاز شرکت بی. پی را در سال 1951 ملی اعلام کرده بود، توسط گروهی از اوباش به سرپرستی و فرماندهی گروهی از نیروهای گارد سلطنتی سرنگون و بهیکی از زندانهای مخوف شاه فرستاده شد.
کسیکه این کودتای موفقیتآمیز را سازمان داده، شاه را به قدرت بازگرداند و شرکت بی. پی را به امتیاز نفتی قبلی رساند، «کرمیت روزولت»[2] رئیس مأموران «سیا» در ایران و نوه تئودور روزولت رئیسجمهور سابق، آمریکا بود. اما تلاشهای شرکتهای بزرگ نفتی آمریکا نیز، در ایجاد مانع برای ملی کردن صنعت نفت ایران که موجب بروز مشکلات و سختیهای اقتصادی عظیمی برای ایران شد و درنتیجه محبوبیت و حمایت از مصدق را از بین برد، اهمیت زیادی داشت.
میهمانی بزرگی که در باغ سفارت انگلستان در تهران برگزار شد، حداقل و تاحدودی بهمنظور قدردانی انگلیسیها از این عملیات موفقیتآمیز رقیب خود یعنی آمریکا بود. «بی. پی» در مقابل این کمک شرکتهای آمریکایی و «سیا»، مجبور شد 60 درصد امتیاز نفتی خود را به آنها واگذار نماید، که 40 درصد آن به شرکتهای بزرگ آمریکایی «گلف»، «اکسون»، «موبیل»، «تگزاکو» و «شورون» تعلق میگرفت. کمی بعد از کودتا، «کرمیت روزولت» بهعنوان مدیر امور روابط دولتی شرکت گلف اویل منصوب و در سال 1960 بهعنوان معاون این شرکت برگزیده شد.
البته شرکتهای نفتی، مانند هر سرمایهداری، قبل از هر چیز بهدنبال سود و منافع خود بودند که طبعاً استخراج از چاههای نفتی خاورمیانه به آسانی این هدف را تأمین میکرد. اما در کار نفت، منافع شخصی و امور سیاسی درهم آمیخته میشود، و این عاملی بود که در دهه 1950 با تشدید جنگ سرد کاملاً مشخص و آشکار شد.
درواقع دولتهای ترومن و آیزنهاور، دقیقاً از شرکتهای چندملیتی نفتی تحت کنترل آمریکاییها بهعنوان ابزاری در سیاست خارجی خود استفاده کردند. این شرکتها دارای سه وظیفه عمده بودند: اول؛ آنها میبایستی منابع مطمئن انرژی با قیمت منطقی برای ایالاتمتحده و متحدانش تأمین نمایند، دوم؛ لازم بود از رژیمهای دوست آمریکا در خاورمیانه حمایت مالی نمایند و سوم اینکه؛ بهتقویت خود و موقعیت سیاسی و اقتصادی آمریکا در منطقه بهمنظور جلوگیری از توسعه نفوذ شوروی بپردازند.
در مقابل انجام چنین وظایفی، شرکتهای بزرگ نفتی آمریکایی نهتنها مجاز بودند منافع کلان و انحصاری ببرند، بلکه این درآمدها و منافع در مقابل قوانین و مقررات ضدانحصار در داخل آمریکا هم مصونیت داشت. از سال 1928 که شرکتهای آمریکایی وارد فعالیتهای شرکت نفت عراق شدند، شرایط کاملاً تغییر یافت.
در سال 1960، 5 شرکت از 7 شرکت چندملیتی که بر نفت منطقه خلیجفارس کنترل داشتند؛ شرکتهای آمریکایی «اکسون»، «شورون»، «موبیل»، «گلف» و «تگزاکو» بودند.
این شرکتهای نفتی 60 درصد از 164 میلیارد بشکه ذخایر نفت خاورمیانه را با 75/23 درصد در عراق و قطر و صددرصد سهام در عربستان را بین خود تقسیم کرده بودند.
برای اینکه به اهمیت ذخایر نفتی خاورمیانه پیبرده شود، کافی است ذخایر داخلی در آمریکا با آن مقایسه گردد: در سال 1944 طبق نظریه زمینشناسان آگاه و مجرب، نفت خاورمیانه سهچهارم ذخایر نفتی در آمریکا بود. اما طبق برآوردهای بعدی، ذخایر خاورمیانه در سال 1950 30 درصد بیشتر از ذخایر نفتی ایالاتمتحده و در سال 1960، 4 برابر نفت آمریکا بود.
[1]- ARAMCO- Arabian- American Oil Company
[2] - Kermit Roosevelt